دلايل غيبتحضرت مهدى عليه السلام از ديدگاه روايات
نجم الدين طبسى
تدوين : سيد حسن واعظى
|
نوشتهي حاضر تقرير سلسلهي درسهاي ((حديثشناسي مهدويت)) از استاد شيخ نجم الدين طبسي است كه در ((مركز تخصّصي مهدويّت)) در قم براي جمعي از طلاّب و دانش پژوهان ارائه شده است. از تلاش برادر حجةالاسلام سيد حسن واعظي از دانش پژوهان كوشاي اين مركز در تدوين اين درسها سپاسگذاري ميشود.
مقدّمه
روايات زيادي دربارهي غيبت امام زمان(عج) از وجود مبارك پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله و ائمهي اطهارعليهم السلام وارد شده است.
برخي از آنها، دربارهي وقوع غيبت است، چنانكه فرمودهاند: ((قائم ما را غيبتي است بس طولاني))(1) و گروهي از آنها، طولاني بودن مدّت آن را مطرح كردهاند.(2) نيز در بعضي از آنها، براي غيبت، حكمتها و فوائدي مطرح شده است، هر چند فلسفهي اصلي آن، ظاهراً، بيان نگرديده است، بطوريكه فرمودهاند: ((ما، مأذون نيستيم علّت آن را بيان نماييم)).(3) پس معلوم ميشود علّت حكيمانهاي براي غيبت وجود دارد، چرا كه خداوند حكيم، كار عبث و بيهوده انجام نميدهد، هر چند در روايات به آن تصريح نشده است. و دستهاي نيز شرايط و اوضاع پيش از ظهور را مطرح كردهاند و...
يكي از بحثهاي مهم در موضوع مهدويّت، بحث غيبت است.
عالمان و فقيهاني مانند ثقةالاسلام كليني، شيخ صدوق، شيخ طبرسي، مرحوم نيلي، علامه مجلسي،... تعليلهايي آوردهاند كه بعضي از آنها، در خود روايات هست و بعضي از استظهارات خودشان است.كه در لابهلاي اين روايت، به نكاتي مانند كيفيت انتفاع و استفادهي مردم از آن حضرت در دوران غيبت، اشاره ميكنند وجوهي را در مورد تشبيه غيبت حضرت به خورشيد پس ابر دارند كه ما اين بحث را بعد از بررسي علل غيبت، ذكر خواهيم كرد.
ما، در اين نوشتار، سعي داريم كه ابتدا، رواياتي كه در ارتباط با سبب غيبت است، بيان كنيم، سپس آنها را از نظر سندي و دلالي بررسي كرده و در پايان نتيجه بگيريم. بنابراين، بحث را در سه مرحله پي ميگيريم.
مرحلهي نخست
اسباب غيبت در روايات
در روايات، به سببهاي مختلفي اشاره شده است كه ميتوان آنها را به هشت دسته، تقسيم كرد:
يكم - اجراي سنن انبياعليهم السلام دربارهي حضرت مهدي(عج)؛ دوم - خدا نميخواهد كه امام، در ميان قوم ستمگر باشد؛ سوم - تنبّه مردم؛ چهارم - امتحان مردم؛ پنجم - خوف و ترس از قتل؛ ششم - تحت بيعت هيچ حاكمي نباشد؛ هفتم - خالي شدن صلبهاي كافران از مؤمنان؛ هشتم - سرّ غيبت معلوم نيست و فقط خدا ميداند.
يكم اجراي سنن انبياعليهم السلام در بارهي حضرت مهدي(عج)
حديث يكم - حَدَّثَنا المظفَّر بنُ جعفر بن المُظَفَّرِ العَلَوي، قالَ حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعودٍ وَحَيْدَرُ بن مُحَمَّدٍ السَّمَرقَنديُّ، جميعاً، قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّدٌ بنُ مسعودٍ، قالَ: حَدَّثَنا جَبَرئيل بنُ أحمَدَ عن موسَي بنِ جعفرٍ البَغداديِّ، قال: حدّثَني الحَسَنُ بنُ مُحمّدٍ الصَّيَرَفيُّ، عَنْ حَنانَ بنِ سَديرٍ، عَنْ أبيهِ، عَنْ أبي عبداللّه عليه السلام، قال: ((إنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَيبةً يطولُ أمَدُها.)). فقلتُ لَهُ: ((وَلِمَ ذاكَ،(4) يابنَ رسولِ الله؟)). قال: ((إنَّ(5) اللّهَ عَزّوَجَلَّ أبي إلاّ اَنْ يَجريَ فيه سُنَنُ الأنبياءعليهم السلام في غَيَباتِهِم، وَإنَّهُ لابُدَّ لَهُ - ياسَديرُ - مِن إستيفاءِ مُدَدِ غَيباتِهِم. قالَ اللّهُ عَزَّوَجَل: ((لَتَركَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ))(6)؛ اَيْ سُنَنا عَلي مَنْ كانَ قَبلَكُم.)).(7)
حنّان بن سدير، از پدرش از امام صادقعليه السلام روايت كند كه فرمود: ((براي قائم ما، غيبتي است كه مدّت آن به طول ميانجامد.)). گفتم: ((اي فرزند رسول الله آن، براي چيست؟)). فرمود: ((خداوند عزّوجلّ، ميخواهد دربارهي او، سنّتهاي پيامبرانعليهم السلام را در غيبتهايشان جاري سازد. اي سدير! گريزي از آن نيست كه مدّت غيبتهاي آنها به سر آيد. خداوند عزّوجل فرمود: همانا، همهي شما پيوسته از حالي به حال ديگر منتقل ميشويد))؛ يعني، سنّتهاي پيشينيان، دربارهي شما هم جاري است.)).
البته روايات ديگري به اين مضمون وارد شده كه در ادامهي مبحث،بدان اشاره ميشود.
دوم خدا نميخواهد امام در ميان قوم ستمگر باشد
حديث يكم - العطار، عن أبيه، عن الأشعري، عن أحمد بن الحسين بن عمر، عن محمد بن عبدالله، عن مروان الأنباري،(8) قال: خرج مِن أبي جعفرعليه السلام: ((إنَّ اللهَ إذا كَرِهَ لَنا جِوارَ قومٍ نَزَعنا مِنْ بينِ أظهُرِهِم.)).(9)
مروان انباري گويد: از ابوجعفر (امام باقرعليه السلام) نامهاي رسيد كه نوشته بود:(( همانا، خداوند، اگر ناخوش بدارد و دوست نداشته باشد كه ما، در مجاورت و كنار قومي باشيم، ما را از ميان آنها بيرون ميبرد.)).
حديث دوم - محمّدُ بنِ يحيي، عن جعفرِ بنِ محمّدٍ، عَن أحمَدَ بنِ الحسينِ، عَنْ مُحمّدِ بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّدِ بنِ الفَرَجِ؛(10) قال: كَتَبَ إلَيَّ أبوجعفرعليه السلام: ((إذا غَضِبَ اللَّهُ تَباركَ وَتَعالي عَلي خَلقِهِ نَحّانا عَنْ جِوارِهِم.)).
محمد بن فرج گويد: ابوجعفر (امام جوادعليه السلام) به من نوشت: ((هنگامي كه خداوند تبارك و تعالي، بر خلقاش خشم كند، ما را از ميانشان دور ميكند.)).(11)
سوم تنبيه و تنبّه مردم
حديث - در حديث محمد بن الفرج: ((خشم خدا، به جهت تنبيه و تنبّه مردم است تا قدر شناس باشند.)).
چهارم - امتحان مردم
حديث - حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الوليد، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسينِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عيسي، عَنْ خالِدِ بنِ نَجيحٍ، عَنْ زُرارة بنِ أعْيَنَ، ((قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله يَقولُ: ((إنَّ للقائمِ غَيبَةٌ...)) ثُمَّ قالعليه السلام: ((وَهُوَ المُنتَظَرُ الّذي يَشُكُّ النّاسُ في وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ ولاعَقِبَ لَهُ. وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَد وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبيهِ بِسَنَتَينِ؛ لِأنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ أنْ يَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذالِكَ يرتاب المُبْطلُونَ.)).(12)
زرارة بن أعين گويد: از امام صادق شنيدم كه ميفرمود: ((همانا براي قائم (پيش از آن كه قيام كند) غيبتي است.)). سپس فرمود: ((او، منتظري است كه مردم؛ در ولادتاش؛ به شكّ و ترديد ميافتند و بعضي ميگويند:(( زماني كه پدرش (امام حسن عسكريعليه السلام) رحلت كرد، فرزندي براي او نبود)) و بعضي گويند:(( دو سال قبل از وفات پدرش؛ متولّد شده است))؛ زيرا، خداوند عزّوجلّ، محققاً، امتحانِ خلقاش را دوست ميدارد و در آن هنگام، باطل جويان، شك و ترديد ميكنند.)).
اين حديث و احاديث ديگر(13) وجه غيبت را، امتحان مردم دانسته كه مطابق با آيات خداوند و تعليمات ديني است. بررسي اين موضوع را همچنانكه در ابتدا اشاره كرديم، به محل خود موكول ميكنيم.
پنجم خوف و ترس از قتل
حديث يكم - حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ عليٍّ ما جِيلَويَه، رَضِيَ اللهُ عنه، عَنْ أبيهِ، عن ابيه أحمَد بنِ أبي عبداللهِ البَرقي، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبي عُمَير، عَنْ أبان و غيرهِ، عَنْ أبي عبداللّهعليه السلام قالَ: ((قال رَسولُ اللّهصلي الله عليه وآله: لابُدَّ لِلْغُلامِ مِنْ غيبةٍ. فقيل لَهُ: وَلِمَ يا رَسولَ اللهِ؟.قالَ:(( يُخافُ القَتلَ.)).(14)
ابان و ديگران، از امام صادقعليه السلام نقل ميكنند كه رسول اللهصلي الله عليه وآله فرمود: ((گريزي از غيبت براي غلام و پسر خردسال (اشاره به امام مهدي (عج) ) نيست)). عرض كردند: ((يا رسول اللّه!براي چه غيبت ميكند؟)).فرمود:(( ميترسد او را بكشند)).
حديث دوم - إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتيبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَيمانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَينِ، عن ابنِ محبوبٍ، عَنْ عليِّ بنِ رِئابٍ، عن زرارة، قال: سَمِعْتُ ابا جعفرٍعليه السلام يَقوُلُ: ((إنَّ لِلقائمِ(15) غيبةً قَبلَ ظُهورِهِ.)). قُلتُ: ((وَلِمَ؟)).
قال: ((يَخاف - وَأوْ مَأَبِيَدِهِ الي بَطنِهِ -)). قالَ زَرارةُ: ((يعني القَتلَ)).
زراره گويد: از ابوجعفر (امام باقرعليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: ((همانا براي قائم ما (حضرت مهديعليه السلام) قبل از ظهورش، غيبتي است.)). گفتم: ((براي چه؟)). فرمود: ((ميترسد - و با دست به شكماش اشاره كرد -)). زراره گويد: ((مقصود، قتل است (ميترسد او را بكشند).)).
در كتاب(16) غيبت نعماني(17) اين حديث، به طريق ديگر، از ((زراره)) از امام صادقعليه السلام نقل شده است و نيز احاديث زيادي(18) در ارتباط با اين وجه وجود دارد كه ما به جهت ايجاز، از ذكر آنها صرف نظر كرديم.
و در اين مرحله صرفاً، به معرفي وجوه مختلف علت غيبت ميپردازيم. عالماني مانند شيخ طوسي، بحث مفصّلي در تأييد اين وجه دارند كه در مرحلهي بحث و بررسيهاي دلالي، به آنها اشاره خواهيم كرد.
ششم - تحت بيعت هيچحاكمي نباشد
حديث يكم - الطبرسي عن الكليني، عن إسحاق بن يعقوب، أنَّه ورد عليه من الناحية المقدّسة علي يد محمّد بن عثمان: ((و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الغَيْبَةِ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولَ: يا أَيُّهَا الَّذينَ أمنُوا لا تَسأَلُوا عَنْ أَشياء إنْ تُبدِلكُم تَسُؤكُم(19) انه لم يكن احد من آبائي الا وقعتْ في عنقه بيعةٌ لطاغية زمانه وإِنّي أَخرُجُ حينَ أَخرُجُ وَلابَيعَةَ لِاَحَدٍ مِن الطَّواغيتِ في عُنُقي...)).(20)
طبرسي در كتاب احتجاج از ثقة الاسلام كليني((ره)) و ايشان نيز از اسحاق بن يعقوب نقل ميكند كه اين مطلب از ناحيه مقدّس امام عصر(عج) به واسطهي علي بن محمّد بن عثمان وارد شد: ((و امّا علّت وقوع غيبت، اين است كه خداوند عزّوجلّ ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد! از چيزهايي نپرسيد كه اگر براي شما آشكار شود، شما را ناراحت ميكند.)). بر گردن همهي پدران ام، بيعت سركشان زمانه بود، امّا وقتي كه من خروج كنم، بيعت هيچ ظالم سركشي بر گردنام نيست.)).
حديث دوم - مُحمَّدُ بنِ يحيي، عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّدٍ، عَنِ الحُسَينِ بنِ سَعيدٍ، عَنْ إبنِ أبي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشامِ بنِ سالِمٍ، عَنْ أبي عَبدِاللَّهِعليه السلام قالَ: يَقُومُ القائمُ وَلَيسَ لِأحَدٍ في عُنَقِهِ عَهْدٌ وَلاعَقدٌ وَلا بَيْعَةٌ)).(21)
هشام ابن سالم از امام صادقعليه السلام نقل كند كه امام فرمود: ((قائم، قيام ميكند در حالي كه پيمان و قرار داد و بيعت هيچ كس در گردناش نيست.)).(22)
اين وجه، در احاديث زيادي مطرح گرديده است، به طوري كه شيخ صدوق در كمال الدين باب چهل چهار (علة الغيبة) يازده حديث را نقل كرده، كه پنج حديث نخست را (از شماره 1 تا 5) اختصاص به اين وجه قرار داده است.
هفتم - خالي شدن صلبهاي كافران از مؤمنان
حديث يكم - إبنُ مَسرورٍ، عَنْ ابنِ عامرٍ، عن عبدالله بن عامر، عَنْ ابنِ أبي عُمَيرٍ، عَمَّنْ ذكره، عن أبي عبدِاللّهِعليه السلام قالَ: قُلتُ لَهُ: ((ما بالَ أميرَالمؤمنينَعليه السلام لَمْ يُقاتِل مُخالِفيهِ فِي الأَوَّلِ؟)). قالَ: ((لاِيَةٍ في كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ ((لَوْ تَزَيَّلوُا لَعَذَّبنَا الَّذينَ كَفَروُا مِنهُم عَذاباً أليماً)))).(23) قالَ: قُلتُ: ((وَما يَعني بِتزايُلِهِم؟)).
قالَ: ((وَدائِعُ مُؤمنين في أَصلابِ قَومٍ كافِرينَ، وَكَذالِكَ القائمَعليه السلام، لَنْ يَظْهَر أبَداً حَتّي تَخرُجَ وَدايَعُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلي مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللَّهِ عَزَّوجَلَّ جَلالُهُ، فَقَتَلَهُمْ.)).(24)
ابن ابي عمير، از امام صادقعليه السلام نقل ميكند كه از اباعبدالله (امام صادقعليه السلام) پرسيدم: ((چرا اميرالمؤمنينعليه السلام در ابتداي امر، با مخالفان خود كارزار و جنگ نكرده؟)). فرمود: ((به جهت آيهاي كه در كتاب خداوند عزّوجلّ بوده:((اگر مؤمنان و كفّار (در مكّه) از هم جدا ميشدند، همانا كافران را عذاب دردناكي ميكرديم.)) گويد: گفتم: ((مقصود از ((تزايلهم (جدا شدن) چيست؟)). فرمود: ((مقصود نطفههاي مؤمناني است كه در صلبهاي كافران به وديعت گذاشته شدهاند.
همين طور قائم هم مادامي كه ودايع خداوند عزّوجل آشكار نشده، ظهور نخواهد كرد. پس وقتي مؤمنان از صلبهاي كافران، آشكار شدند، او نيز ظهور ميكند و بر دشمنان خداوند عزّوجلّ غلبه يافته و آنان را ميكشد.)).
شيخ صدوق، در كتاب علل الشرايع(25) اين روايت را به سند ديگر از ابراهيم كرخي، از امام صادقعليه السلام نقل كرده است.
هشتم - سرّ غيبت معلوم نيست و فقط خدا ميداند
حديث - إبنُ عَبدُوسٍ، عَنْ ابنُ قُتَيبَة، عَن حَمدان بنِ سليمانَ، عن أحمدَ بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَرٍ المَدائِنيَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِميِّ، قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَر بنَ محمّدٍعليهم السلام يَقُولُ: ((إِنّ لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ غَيبَةً لابُدَّ مِنها يَرتابُ فيها كُلُّ مُبطِلٍ.)). فَقُلْتُ لَهُ: ((وَلِمَ جُعِلْتُ فِداكَ؟)). قالَ: ((لِأمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في كَشْفِهِ لَكُم.)). قُلتُ: فَما وَجهُ الحِكْمَةِ في غَيبَتِهِ؟)). فقالَ: ((وَجْهُ الحِكمَةِ في غَيبَتِهِ وَجْه الحِكمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللّهِ تَعالي ذِكرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِكْمَةِ في ذلِكَ لا يَنْكَشِفُ الاَّ بَعدَ ظُهُورِهِ كَما لا يَنْكَشِفُ وَجْهُ الحِكْمَةِ فيما أَتاهُ الخِضرُعليه السلام مِن خَرْقِ السَّفينةِ، وَقَتْلِ الغُلامِ، وِإقامَةِ الجِدار لِمُوسيعليه السلام الي وَقتَ إفتِراقِهِما)).
يَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللّهِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ وغَيبٌ مِنْ غَيبِ اللّهِ وَمتي عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حكيمٌ، صَدَّقنا بِأنَّ أفعالَهُ كُلَّها حِكمَةٌ، وَإنْ كانَ وَجْهُها غَيرَ مُنكَشَفٍ)).(26)
عبدالله بن فضل هاشمي گويد: از امام صادق جعفر بن محمّدعليهم السلام شنيدم كه ميفرمود: ((همانا صاحب اين امر را غيبتي است كه ناچار از آن است. و هر باطل جويي، در آن، به شكّ ميافتد.)).
گفتم: ((فدايت شوم! براي چه؟)). فرمود: ((به جهت امري كه به ما اجازه ندادهاند آن را بر شما آشكار سازيم.)). عرض كردم: ((چه حكمتي در غيبت او است؟)). فرمود: ((حكمت غيبت او، همان حكمتي است كه در غيبت حجّتهاي الهي پيش از او بوده است. وجه حكمت غيبت او پس از ظهورش آشكار گردد، همچنان كه وجه حكمت كارهاي حضرت خضرعليه السلام- از شكستن كشتي و كشتن پسر بچه و به پا داشتن ديوار بر موسيعليه السلام روشن نبود تا آن كه وقت جدايي فرا رسيد.
اي پسر فضل! اين، امري از امور الهي و سرّي از اسرار خدا و غيبي از غيبهاي پروردگار است و چون دانستيم كه خداوند، عزّوجلّ، حكيم است، تصديق ميكنيم كه تمام كارهاي او حكيمانه است هر چند وجه و علّت آن براي ما آشكار نباشد.)).
ما، تا اين جا، سعي كرديم نمونهاي از رواياتي را كه در بارهي اسباب غيبت بودند، دسته بندي و معرفي كنيم. و اين كه اين علّتها را به عنوان علّت، ميپذيريم يا نه، و يا اين كه در صورت پذيرفتن، آيا هر كدام از اينها، علّت تامّ هستند و يا ناقص، يعني وجودشان براي وجود معلول، لازم و كافي است و وجود معلول، به چيز ديگري به غير از آن، توقّف ندارد، يا اين كه بودن و وجودشان براي وجود معلول، لازم است، امّا كافي نيست، و يا اينكه هيچكدام به عنوان علت نبود، إن شاء الله، در جاي خودش بحث خواهيم كرد.
مرحلهي دوم - بررسي سندي و دلالي روايات
در اين مرحله، چهار محور مورد نظر است: محور يكم - نخستين مدرك و كتابي كه روايت را نقل كرده است؛ محور دوم - بررسي سندي حديث؛ محور سوم - شواهدي از روايات ديگر بر صدق روايت مورد نظر در صورتي كه از لحاظ سند، كم بياوريم؛ يعني، اگر روايت، مشكل سندي داشته باشد، آن را كنار نميگذاريم، بلكه براي جبران ضعف سندش، شواهد صدق و مؤيّدات ديگري را از روايات ائمهي طاهرينعليهم السلام ذكر ميكنيم؛ محور چهارم - بررسي دلالي روايت.
بررسي نخستين روايت (اجراي سنن انبياءعليهم السلام در بارهي حضرت مهديعليه السلام)
عن أبي عبد(27)اللهعليه السلام قال: ((إنَّ للقائم منّا غيبة يطول أمدها.)).
فقلت: ((وَلِمَ ذاك يابن رسول اللّه؟)). قال: ((إِنَّ اللّه عزَّوَجَلَّ أَبي إلاَّ أنْ يجري فيه سنن الأنبياءعليهم السلام في غيباتهم.)).
محور يكم - نخستين مدرك و كتابي كه اين حديث را نقل كرده، كتاب كمال الدين و نيز كتاب علل الشرايع است. مؤلّف هر دو، شيخ جليل القدر، ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي، مشهور به شيخ صدوق((ره)) (متوفي 381 ه .ق) است. هر كس كه اين روايت را نقل كرده، يا از علل بوده و يا از كمال و يا اين كه طريقاش به اينها منتهي ميشود.
مختصر تفاوتي كه ميان سند حديث مذكور در كتابهاي علل الشرايع و كمال الدين مشاهده ميشود، به اين قرار است:
در سند كمال الدين بعد از ((العلوي))، ((السمرقندي)) اضافه كرده، و ((جعفر بن محمد بن مسعود)) را بدل از ((جعفر بن مسعود)) در آورده است.
اين كه از دو نفر جعفر بن مسعود وحيد بن محمد نقل ميكند، به جهت تأكيد مطلب و تعدّد طريق است تا اگر يكي از راويان، مشكل توثيق داشته باشد، ديگري، آن مشكل را نداشته باشد و در نتيجه، در توثيق سند، خللي وارد نشود.
محور دوم - بررسي سند
1- المظفر بن جعفر العلوي - مظفّر، يكي از مشايخ مرحوم شيخ صدوق است. مرحوم آقاي خويي(28) و مرحوم تستري(29) در مورد ايشان، ساكتاند. و فقط به ذكر اسم ايشان كفايت ميكنند، ولي مرحوم مامقاني، در مورد ايشان نظر ميدهد و ميفرمايد: ((در اين كه ايشان، شيعه است. شك و شبههاي نيست و نيز او شيخ اجازهي مرحوم شيح صدوق است. و اين امر، ما را از توثيق ايشان، بي نياز ميسازد و لذا حكم ثقه را دارد.)).(30)
بنابراين، مرحوم مامقاني، ابتدا، با بيان شيعه بودن راوي (مظفر)، ميخواهد حَسَنبودنِ ايشان را ثابت كند و سپس مبناي خودش را در وثاقت راوي بيان ميكند و آن، اين كه راوي، شيخ اجازهي صدوق ((ره)) است و شيخ اجازه بودن را دليل بر وثاقت ميدانند.
با اين بيان، اگر مبناي مرحوم مامقاني را بپذيريم، اين رواي (مظفر)، ثقه است و حديث، به سبب ايشان، مشكل سندي ندارد.
2- جعفر بن مسعود - در سند كتاب علل الشرايع، اين اسم بيان شده است. در كتابهاي رجالي، اسمي از ايشان به ميان نيامده است. اگر چنين باشد، سند، مشكل پيدا ميكند، لكن در سند كتاب كمال الدين بعد از ((جعفر))، ((بن محمّد)) است. و مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد: اين شخص، فاضل است. (جعفر بن محمد بن مسعود) در وجيزه(31) و بلغه گفتهاند: ((ايشان، ممدوح است)).
مرحوم مامقاني، با مشاهدهي سه مطلب فوق الذكر، اظهار نظر ميكند و ميفرمايد: ((اين شخص، از حسان است و روايتاش، روايتِ حَسَن است.)).(32)
مرحوم خويي، ((جعفر بن محمّد بن مسعود)) را به ((جعفر بن معروف)) بر ميگرداند.(33)
اگر چنين باشد، بايد ببينيم آن شخص وثاقت دارد يا نه.
تا اين جا، تقريباً بنابر بعضي از مباني (علي المبني) مشكل سندي نداريم ولي اگر نتوانستيم وثاقت و عدالت جعفر بن محمد بن مسعود را ثابت كنيم، در طريق حديث، شخص ديگري به نام ((حيدر بن محمّد السمرقندي)) نيز وجود دارد كه در عرض ايشان است و حديث، از اين دو نفر نقل شده است. و به اصطلاح دو طريق دارد.
3- حيدر بن محمّد السمرقندي - مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد: ((اين شخص، ثقه و جليل القدر و فاضل است.)). شيخ طوسي، اسم ايشان را در دو جا ذكر ميكند: يكي، در كتاب فهرستاش كه ميگويد: ((فاضل و جليل القدر است))(34) و ديگري در كتاب رجالاش كه ميفرمايد: ((عالم و جليل القدر است))(35) علاّمه، در كتاب خلاصة الأقوال(36) در قسم اوّل ميگويد: ((عالم و جليل القدر و ثقه است.)).
مرحوم مامقاني، فرمايش اين دو را جمع ميكند و ميگويد: ((اين شخص، ثقهاست)).(37)
آقاي خويي، با احتياط حركت ميكند و ميفرمايد: ((در حسَن بودن و جلالت اين شخص، اشكالي نيست و در اين مورد، فرمايش شيخ طوسي كه فرمودند: ((ايشان، فاضل و جليل القدر)) ياايشان، عالم فاضل است، كفايت ميكند و حُسنِ حالاش را به دست ميآوريم، امّا نميتوانيم با اين فرمايش، وثاقتاش را ثابت كنيم. از طرفي هم پيش از علامه و ابن داود، كسي را نيافتيم كه ايشان را ثقه بداند و شايد اين دوبرداشتي اشتباه از فرمايش شيخ طوسي كردهاند، كه فرموده بود ((جليل القدر است)).
او، سپس ميفرمايد: ((اين نيز بعيد نيست.)).(38)
4- محمّد بن مسعود (ابوالنضر)(39) - ايشان، صاحب تفسير عياشي است. ايشان، در ابتداي امر از علماي اهل سنّت بود، ولي شيعه شد و خدمات زيادي به مذهب شيعه كرد. نجاشي گويد: ((ايشان، ثقه، راستگو، و عين يعني شخصيّتي از شخصيّتهاي اين طايفه است.ابتدا، مذهب عامي داشت و سنّي بود و از احاديث عامه زياد شنيده بود، آن گاه مستبصر شد و مذهب شيعه را پذيرفت.)).(40)
مرحوم شيخ طوسي ميفرمايد: ((ايشان، جليل القدر بود و روايات و اخبار زيادي را ميدانست و بصيرت و آشنايي خوب و وسيعي نسبت به آنها داشت و صحيح را از سقيم ميشناخت و اطّلاعات كافي نسبت به روايات داشت.)).(41)
نيز مرحوم شيخ طوسي در رجالاش ميفرمايد: ((ايشان، از نظر علم و فضل، ادب، فهم، هوشياري، بيشترين بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت.)).(42)
مرحوم آقاي خويي ميفرمايد: ((طريق شيخ صدوق به المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي العمريقدس سره، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه أبي النضر، عن محمّد بن مسعود العيّاشي، حنّان بن سدير است. (اين طريق) مانند طريق شيخ طوسي، ضعيف است)).(43)
عرض متواضعانهي ما به مرحوم خويي رحمه الله، اين است كه اگر پذيرفتيم اين طريق شيخ به سدير ضعيف است، به جهت جعفر بن محمد است، لكن شيخ صدوق، طريق ديگري به غير از ايشان دارد كه در آن، حيدر بن محمّد السمرقندي است و شما، جَلالت ايشان را پذيرفتهايد و ديگران نيز مانند شيخ طوسي و علاّمه حلّي، ايشان را توثيق كردهاند. پس تا اين جا، مشكل سندي نداريم.
5- جبرييل بن احمد الفاريابي - شيخ طوسي، در مورد ايشان ميفرمايد: ((ايشان، مقيم ((كش)) بود و روايات زيادي را از علماي عراق و قم و خراسان نقل كرده است.)).(44)
مرحوم مامقاني، از وجيزهي علاّمه مجلسي و بلغة[ المحدثين سليمان بن عبدالله ماخوزي ] نقل ميكند كه ايشان، ممدوح است و نيز ميگويد، آقا وحيد بهبهاني، در تعليقهاش ميفرمايد: ((دايي من (علاّمه مجلسي) ايشان را ممدوح دانسته است. ظاهراً، منشأ آن، فرمايش شيخ طوسي است كه ميگويد: ((ايشان، كثير الرواية و معتمد كشيّ بوده است)) به طوري كه هر جا دست خط و نوشتهي اين شخص را ميديد، اعتماد و بلافاصله آن را نقل ميكرد.)).
بنابراين، كثيرالروايه بودن جبرييل بن احمد و اعتماد كشي به دست خط ايشان، اشعار بر جلالتاش دارد، بلكه وثاقتاش را ميرساند.
مرحوم مامقاني، از حواشي مجمع الرجال قهپائي - كه خود مصنف، آن حاشيهها را مرقوم كرده است - نقل ميكند كه ايشان ميگويد: ((از اين كه كشي، اسم ايشان را بردهاند و از ايشان نقل كردهاند، اعتبار ايشان و اعتماد بر وي و بر دست خط و نوشتهاش، ظاهر و هويدا ميشود.)).
مرحوم مامقاني، بعد از نقل فرمايش علما، نظر نهايي خود را چنين بيان ميدارد: ((سخنان علما، به جا و مناسب است و روايات جبرييل بن احمد را اگر جزء روايات موثّق ندانيم، حدّاقل، جزء روايات حسان است.)).(45)
مرحوم آقاي خويي ميفرمايد: ((كشّي، روايات زيادي از ايشان نقل ميكند، به طوري كه هر جا دست خط او را مييافت و ميديد، فوراً، اعتماد و نقل ميكرد، لكن همان طوري كه ميدانيد و بارها اشاره شده است، اعتمادِ قدما بر شخص، نه دلالت بر وثاقتاش دارد و نه دلالت بر حُسناش؛ به جهت اين كه آنان، احتمالاً، بنا را بر اَصالة العدالة ميگذاشتند و اعتماد به آن شخص ميكردند.)).(46)
مرحوم تستري - كه شخص نقادي است و به سختي، يك راوي را ميپذيرد - در اين مورد چنين اظهار نظر ميكند: ((تحقيق، اين است كه ايشان، شيخ عياشي است و كشي نيز از او و يا از دست خطاش نقل كرده است...)).(47)
ايشان، در تحقيق خود، دو مطلب را متذكر ميشود كه در واقع، اشاره به مبنا است:
1- شيخ عيّاشي بودن؛ 2- اعتماد كشي بر وي.
اين كه آيا شيخوخيّت، وثاقت ميآورد يا اماره بر توثيق است، و نيز اعتماد كشّي، كفايت ميكند يا نه، بحثهاي مفصلي را ميطلبد كه در محلّ خودش بايد بحث شود، ولي انصافاً، حُسن ايشان، محرز است و مشكلي از اين نظر ندارد.
6- موسي بن جعفر البغدادي - مرحوم مامقاني كه سعهي مشرب دارد، در مورد اين شخص، با تأمّل حركت ميكند و ميفرمايد: ((بر حسب ظاهر، ايشان، امامي مذهب و شيعه است، امّا حال ايشان، مجهول بوده و نميدانيم چهگونه آدمي بوده است، مگر اين كه متّحد باشد با آقايي به نام ابن وهب بغدادي.)).
او، در مورد اين شخص ميفرمايد: ((ظاهراً، شيعهي امامي است، لكن مجهول الحال است.)).
مرحوم مامقاني ميفرمايد: ((ما، ابن وهب را از مجهوليّت بيرون ميآوريم، به اين نحو كه ابن داوود، ايشان را در باب معتمدين قرار داده است و لااقل، جزء حسان است، و امكان دارد ابن وهب، همان موسي بن جعفر بغدادي باشد. در چنين صورتي، ايشان، جزء مستثنيات محمّد بن احمد بن يحيي در كتاب نوادر الحكمة نيست؛ يعني، هر كسي را كه در كتاب مذكور استثنا كرده، ضعيف بوده و بر عكس، هر كس را استثناء نكرده، ضعيف شمرده نميشود.
لذا در كتاب الذخيره، پس از نقل روايت، فرموده، در طريقاش، موسي بن جعفر بغدادي است كه ايشان موثق نيست، لكن جزء مُستثنياتِ نوادر الحكمة هم نيست. چه بسا، اين گونه بيان، اشعار بر حُسنِ حال وي دارد.)).
از طرفي ديگر، مرحوم مامقاني ميفرمايد: مرحوم وحيد بهبهاني ميگويد: ((محمد بن احمد بن يحيي (صاحب نوادرالحكمة) ايشان را استثنا نكرده و از وي روايت كرده است و اين عدم استثنا، و ذكر روايت از ايشان، دلالت بر عدالتاش دارد...)).(48)
بنابراين، ((ابن وهب)) جزء معتمدين ابن داوود بوده و از طرف ديگر، در صورت مطابقتاش با موسي بن جعفر بغدادي، جزء مستثنيات نوادر الحكمة نيست و اگر چه وثاقت او مشكل باشد، با اين وجود، قدر متيقن، اين است كه جزء حسان است.
7- حسن بن محمد - بن سماعة - الصيرفي - علامه و شيخ طوسي، ايشان را چنين معرفي ميكنند: ((الحسن بن محمد بن سماعة، ابومحمد الكندي الصيرفي الكوفي، واقفي مذهب است، امّا تصانيف خوبي دارد و فقه و دانش پاكي دارد (يعني، انحراف سليقه ندارد) و حُسن انتقاد (يعني در نقد يا انتخاب حديث مهارت) دارد و احاديث زيادي را ميدانست.)).
نجاشي و علاّمه، در مورد ايشان ميفرمايند: ((ايشان، فقيه و ثقه است.)).(49) مرحوم آقاي خويي ميفرمايد: ((ايشان، از شيوخ واقفه و كثيرالحديث بود. فقيه و ثقه است.)).(50)
بنابراين، اين فرد، مشكل مذهب و انحراف عقيده دارد، امّا مشكل وثاقت ندارد.
8- حنان بن سدير - مرحوم مامقاني ميفرمايد: ((در مورد ايشان، سه قول وجود دارد: 1- ثقه است. اين، فرمايش صريح شيخ طوسي در فهرستاش است و مؤيّداتي هم براي آن ميآورد:
الف) ابن محبوب و ديگران از اصحاب اجماع، از ايشان روايت نقل كردند.
ب) كثيرالرواية است.
ج) رواياتاش راست و استوار است.
د) رواياتاش مقبول است.
اينها هم كه نباشد، فرمايش خود شيخ كه ميگويد، ((ثقه است))، كافي است.
2- موثّق است. اين، نظر وجيزه، بلغه، حاوي است.
3- ضعيف است؛ چون، كيساني مذهب است.(51) اين، تصريح مامقاني است.
البته، اوّلاً، ايشان، واقفي مذهب بوده و نه كيساني و ثانياً، انحراف عقيده، منافات با وثاقت ندارد و كم نيستند افرادي مانند غياث بن ابراهيم و حفص بن غياث و سكوني و دهها نفر از رُوات عامي مذهب كه حديثشان نقل و به آن اعتماد ميشود.
مرحوم خويي ميفرمايد: ((طريق صدوق به حنان بن سدير، صحيح است.)) و سه طريق را نقل ميكند و سپس ميگويد: ((هر سه طريق، صحيح است.)).(52)
9- سدير بن حكيم بن صُهيب الصيرفي - سدير، از اصحاب امام سجادعليه السلام و امام باقرعليه السلام و امام صادقعليه السلام بود. مجموع رواياتي كه از ايشان نقل شده، بيست و يك روايت است. از جملهي آنها، روايتي است كه در ثواب پياده و يا سواره رفتن به زيارت قبر اباعبدالله الحسينعليه السلام است.
ابن شهر آشوب،(53) ايشان را جزء خواصّ اصحاب امام جعفر صادقعليه السلام معرفي ميكند. حال، اين كه ((آيا اين جزء خواص بودن، كفايت ميكند يا نه؟))، بحث خودش را دارد، ولي پاسخ اين است كه كفايت نميكنند.
در شأن ايشان، دو طايفه روايات وارد شده است: يك طايفه، او را مدح، و طايفه ديگر، او را ذمّ ميكند.
1- روايت حسين بن علوان از امام صادقعليه السلام، أنّه قال - و عنده سدير - : ((إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتاً و أنا و إيّاكم - يا سدير - نصبح و نمسي.)).
ميگويد: ((در خدمت امام صادقعليه السلام برويم و سدير هم آن جا بود. امام فرمود: ((همانا، خدا، موقعي كه بندهاي را دوست بدارد، او را در مصيبت و بلا فرو ميبرد. و اي سدير! ما و شما، شب و روزمان را اين چنين سپري ميكنيم.)).
در اين روايت، ابتدا كبرايي (هنگامي كه خدا بندهاي را دوست بدارد، بلا را به او ميدهد) آمده، سپس بر سدير تطبيق داده شده است. پس اين روايت، مدح سدير است.
آقاي خويي ميفرمايد: ((خود اين روايت، مشكل سندي دارد، به جهت اين كه در طريقاش احمد بن عُبيد است كه توثيق نشده است.)).
2- روايت زيد شحام از امام صادقعليه السلام: ((إنّي لأطوف حول الكعبة و كفي في كف أبي عبداللهعليه السلام)). فقال: و دموعه تجري علي خديه، فقال: ((يا شحام! ما رأيتَ ما صنع ربّي اِليَّ)). ثم بكي و دعا، ثم قال لي: ((يا شحام! اِنّي طلبتُ إلي الهي في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان - و كانا في السجن - فوهبهما لي وخلّي سبيلها.)).
زيد شحام گويد: مشغول طواف بودم، در حالي كه دستام در دست امام صادقعليه السلام بود. و اشك امامعليه السلام، بر گونه هايش جاري بود. امام فرمود: ((اي شحّام! نديدي خدا چه عناياتي به ما دارد؟)). آن گاه گريه كرد و دعا كرده باز فرمود: ((اي شحام! من، از خداوند عزّوجلّ، آزادي ((سدير)) و ((عبدالسلام)) را خواستم و اين كه خداوند، آن دو را به من ببخشد. و خدا بخشيد و آزادشان كرد.)).
بنابراين، اين روايت، سدير را مدح ميكند. علاّمه، اين روايت را معتبر ميداند؛ يعني؛ از نظر او، اين روايت، مشكل سندي ندارد، ولي آقاي خويي، اين روايت را تضعيف ميكند و ميگويد: ((اين روايت، مشكل سندي دارد، به جهت اين كه در طريقاش، علي بن محمد قتيبي است و اين شخص، هر چند كه از مشايخ كشّي است، امّا توثيقي ندارد.)).
اشكال دوم ايشان، اين است كه بر فرض اين كه ما از مشكل سند چشم پوشي كنيم، باز اين حديث، هيچ دلالتي بر وثاقت و يا حُسن ((سدير)) ندارد، بلكه در نهايت، اين را ميرساند كه امامعليه السلام، ايشان را (سدير و عبدالسلام) دوست ميداشت و با آنان مهربان بود، و امامعليه السلام، به همهي شيعيان و موالياناش، مهربان بودند. بنابراين، اين روايت، دلالت بر وثاقت و حسن آنان ندارد.
پذيرش فرمايش آقاي خويي، مشكل است؛ زيرا، در روايت، ((كان يحبه)) است و دوست داشتن، غير از مهرباني است. كسي كه در طرف مقابل امام باشد (و تابع امام نباشد) امام، به ايشان، به اين نحو خاص، عنايت نخواهد داشت. بنابراين، هر چند وثاقتاش را نتوانيم به دست آوريم، ولي دلالت اين روايت بر حُسنِ سدير را ميتوان ثابت كرد.
و علاّمه حلي ميفرمايد: ((اين حديث دلالت بر علو مرتبه آن دو نفر - سدير و عبدالسلام - دارد.)).(54)
مرحوم خويي، يك مبنايي دارند كه ظاهراً، امام خمينيقدس سره نيز همين مبنا را داشتند و آن اين كه روايتي كه مدح گويد، و ناقل آن، خود ممدوح باشد، در اين صورت، دور لازم ميآيد؛ چون، قبول اين روايت، متوقّف بر قبول خود راوي است و ثقه بودناش، متوقّف بر همين روايتي است كه خود نقل ميكند.
امام راحل نيز ميفرمايد، اين سنخ روايات، كه ناقلاش خودش باشد، موجب سوءظن به او ميشود(55) و نه مدح!
اگر از مشكل سندي اين دو روايت، چشم پوشي كنيم، روايت نخست و دوم، هيچ مشكل دلالي ندارد.
روايات ذمِّ سدير
1- روايت محمد بن عذافر از امام صادقعليه السلام: - ذكر عندهعليه السلام سدير فقال: ((سدير عصيدة بكل لون)).
در محضر حضرت، صحبت از ((سدير)) شد. امام فرمود: ((سدير، عصيده به هر رنگي است.)).
طريحي، در توضيح اين مطلب ميگويد: ((عصيده به هر رنگي، يعني با همه نشست و برخاست ميكند.)).
آقاي خويي، ميفرمايد، اوّلاً، اين روايت، مشكل سندي دارد؛ چون، در سندش، علي بن محمّد است كه توثيق ندارد. و اين روايت، دلالت بر ذم ندارد؛ چون، محتمل است كه مراد امام از اين جمله، اين باشد كه حقيقت سدير و واقع او، هرگز تغيير نميكند، هر چند به هر رنگي درآيد؛ يعني، حقيقت او، ثابت است و او، همانند عصيده است كه حقيقت او ثابت است، هر چند رنگ او تغيير ميكند.
2- معلّي بن خنيس(56) گويد: نامههاي ((عبدالسلام)) و ((سدير)) و ديگران را (از عراق) به خدمت امام صادقعليه السلام بردم. اين، در زماني كه سياهجامگان(57) قيام كرده بودند و در ميان آنان، علويان فريب خوردهاي، مانند عيسي بن موسي وجود داشت كه شيطان او را تحريك كرد و نخستين كسي شد كه لباس عبّاسيان و جاهليّت بر تن كرد. و اينها، زمينه ساز حكومت بني عباس شدند،(58) ولي هنوز خلفاي عباسي، به حكومت نرسيده بودند. در چنين شرايطي، نوشته بودند: ((ما، اميد داشتيم كه كار به دست شما بيفتد. نظرتان چيست؟)). موقعي كه امام، از مضمون نامه مطلّع گشت، بلافاصله، نامهها را بر زمين كوبيد و فرمود: ((أفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمامٍ! أَما يعلمون أنّه إنّما يقتل السفياني!)).(59)
گفتهاند، اين روايت، دلالت بر ذم ((سدير)) دارد؛ زيرا، امامعليه السلام فرمودند: ((من، امام اينان نيستم)).
مرحوم آقاي خويي گويد: ((اوّلاً، اين روايت، از نظر سند، ضعيف است، به جهت صباح بن سيابه، و ثانياً، از نظر دلالت، هيچ گونه دلالتي بر قدح و ذمّ سدير ندارد؛ زيرا، اينها آرزو داشتند كه خلافت به امام صادقعليه السلام منتهي شود، امّا جهل به واقعيّت داشتند كه اين امر به كسي منتهي ميشود كه سفياني را ميكشد (يعني امام زمان(عليه السلام) و امام صادقعليه السلام با بياناش، آنان را به واقعيّت آگاه ساخت و به آنان مطلب را فهمانيد.)).(60)
3- سدير گويد: امام صادقعليه السلام به من فرمود: ((يا سدير! ألزمِ بيتك و كن حلساً من احلاسه و اسكن ما سكن الليل والنهار، فإذا بلغك أن السفياني قد خرج فارحل إلينا و لو علي رجلك)).(61)
اي سدير! در خانهات بنشين و زيراندازي از زيراندازهايش باش و همان جا بنشين و تكان نخور. و هر وقت خروج سفياني را به تو رساندند و ديدي سفياني خروج كرد، پس پياده هم كه شده، خود را به ما برسان.)).(62)
البته، گاهي از اوقات، دستورهايي از سوي ائمهي طاهرينعليهم السلام به اشخاص صادر ميشد كه مناسب با ظرفيّت همان شخص بود. از جملهي آنها، حديث مذكور در مورد سدير است كه امامعليه السلام دستور به خانهنشيني و عدم دخالت در امور جاري ميدهد، ولي در مقابل، نوجواني مانند هشام بن حكم است كه امام صادقعليه السلام دستور به بحث با مرد شامي ميدهد و هشام را در بحث كردن تحسين ميكند.(63)
ابو خالد كابلي گويد، به كنار قبر پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله رفتم و ديدم ابوجعفر مؤمن الطاق، كنار قبر شريف نشسته و در حالي كه دگمههايش را باز كرده و سينه سپر كرده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به طوري كه يكي ميگويند و ايشان، چندين جواب ميدهد. ديدم، خيلي مشكل شده است. لذا رفتم سر به گوش او كرده و گفتم: ((مگر آقا نگفت بحث نكن؟)). گفت: ((آقا به تو امر كرد كه به من ابلاغ كني؟)). عرض كردم: ((نه؛ به من فرمود.)). پس جواب داد كه ((تو بحث نكن!)).
ابو خالد گويد، پيش امام برگشته و مطلب را براي ايشان نقل كردم. آقا خنديد و فرمود: ((او، با تو فرق ميكند.))؛ يعني، او، يك نوع مسئوليّت دارد و تو به گونهي ديگر مسئوليّت داري.(64)
آقاي خويي ميگويد: ((آن چه كه از روايات ما مدح و ذمّ در مورد سدير گفته شد، با هيچ كدامشان نميتوان بر خوبي و يا بدي سدير استدلال كرد.)).
با اين وجود، آقاي خويي نظر خودش را چنين بيان ميدارد: ((اوّلاً، سدير بن حكيم، ثقه است، به جهت اين كه جعفر بن محمّد بن قولويه و نيز علي بن ابراهيم - در تفسيرش - به وثاقت ايشان شهادت دادهاند.(65)
ثانياً اين توثيق، هيچ گونه تعارضي با روايت علاّمه از قول سيّد علي بن احمد عقيقي كه گفته: ((سدير بن صيرفي، مخلّط است)) ندارد، و چون وثاقت عقيقي ثابت نشده است و از طرفي، خود تخليط، يعني، هم روايات معروف و هم روايات منكر را نقل كردن، منافاتي با وثاقت راوي ندارد.)).
ايشان، در پايان ميفرمايد: ((طريق شيخ صدوق به سدير، صحيح است و مشكل سندي هم ندارد.)).(66)
محور سوم - شواهد و مؤيّدات
با بررسي سند روايت مورد نظر، تقريباً، مشكل سندي حل شد و از طرفي با قطع نظر از سند آن، روايات زيادي از ائمهي طاهرينعليهم السلام وارد شده كه مضمونشان با مضمون اين روايت، مطابقت دارد. و متن روايت مذكور را تأييد و تقويّت ميكند. يك سري از آنها، از خود امام صادقعليه السلام است و يك سري از امام زين العابدينعليه السلام و از امام باقرعليه السلام و امام رضاعليه السلام است.
ما، در اين جا به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
شواهدي از روايات امام صادقعليه السلام
روايت يكم - عن أبي بَصير، قال: سمعتُ أبا عبداللّهعليه السلام يقول: ((إنّ سنَنَ الأنبياءعليهم السلام بِما وَقعَ بهم مِن الغَيبات حادثة في القائم منّا أهل البَيت حَذو النعلِ بالنعل، والقُذةِ بالقُذَّةِ.)). قال ابوبصير: فقلتُ: ((يابن رسول الله! و مَنِ القائم مِنكم أهل البيت؟)). فقال: ((يا أبا بصير! هو الخامسُ من وُلد اِبني موسي ذالك ابنُ سيّدة الإماء، يغيبُ غيبة يرتابُ فيها المُبطلون، ثُمَّ يُظهِرَهُ اللّه عَزّوجلَّ، فيفتحُ اللهُ عَلي يَدهِ مشارق الأرضِ وَمغارِبَها...)).(67)
ابوبصير گويد: از امام صادقعليه السلام شنيدم كه فرمود: ((همانا سنّتهاي انبيا با غيبتهايي كه بر آنان واقع شده است، همه، در بارهي قائم ما اهل بيت، طابق النعل بالنعل و موبهمو، پديدار ميگردد.
روايت دوم - ... عن زيد الشحام، عن أبي عبداللهعليه السلام، قال: ((إنّ صالحاًعليه السلام غابَ عنْ قومِه زماناً، و َكانَ يَوم غابَ عنهم كَهلاً... فلمّا رَجَعَ إلي قَومِهِ لَمْ يَعْرِفوه بصورَتِهِ...، وَإِنما مَثَل القائم(عج) مثل صالح.)).(68)
زيد شحام از امام صادقعليه السلام نقل ميكند كه فرمود: ((صالح، زماني از ميان قوم خود غيبت كرد در حالي كه مردي كامل بود... و موقعي كه به پيش قوماش برگشت، او را نشناختند... و همانا مَثَل قائم(عج) مَثَل صالح است.)).
روايت سوم - عن عبدالله بن سنانٍ، عن أبي عبداللهعليه السلام قال: سمعته يقول: ((في القائم(عج) سنّة مِن موسي بن عمرانعليه السلام)). قال: خفاءُ مولِدِهِ و َغيبَتُه عَنْ قومه.)). فقلت: ((وَكَم غابَ موسي عن أهلِهِ و قومِهِ؟)). فقال: ((ثماني و عشرين سنَة.)).(69)
عبدالله بن سنان، از امام صادقعليه السلام روايت ميكند كه فرمود: ((در قائم، سنّتي از موسي بن عمران است.)). گفتم: ((سنّت او از موسي بن عمران چيست؟)). فرمود: ((پنهاني ولادتاش و غيبت از قوماش.)). گفتم: ((موسي از قوم و اهلاش چه قدر غايب بود؟)). فرمود: ((بيست و هشت سال)).
روايت چهارم - عن أبي بصير، قال: قال ابوعبداللهعليه السلام: ((إنّ في صاحب هذا الأمرِ سنن مِن سُنن الأنبياءعليهم السلام: سنّةٌ مِن موسي بن عمران، و سنّة مِن عيسي، و سنّةُ مِن يوسفَ، و سنّة من محمّدٍصلي الله عليه وآله. فأمّا سنةٌ من موسي بن عمران فخائفٌ يترقَّب، و أما سُنّة من عيسي فيقال فيه ما قيل في عيسي، و أمّا سنّةٌ مِن يوسفَ فالسَّتر يجعلُ اللهُ بينَه و بين الخلق حجاباً، يَرَونَه ولايعرفونه، وَ أمّا سُنّةٌ مِن محمّدصلي الله عليه وآله فيهتدي بِهداهُ ويَسيرُ بِسيرَته.)).(70)
ابوبصير از امام صادقعليه السلام نقل كند كه فرمود: ((همانا در بارهي صاحب اين امر، سنّتهايي از سنّتهاي انبيا است: سنّتي از موسي بن عمران، و سنّتي از عيسي و سنّتي از يوسف و سنّتي از محمدصلي الله عليه وآله. امّا سنّت او از موسي بن عمران، آن است كه او نيز خائف و مراقب و منتظر است و امّا سنّت او از عيسي، آن است كه در حق او نيز همان ميگويند كه دربارهي عيسي گفتند، امّا سنّت او از يوسف، مستور بودن است. خداوند، ميان او و خلق، حجابي قرار ميدهد، او را ميبينند، امّا نميشناسند. امّا سنّت او از محمّدصلي الله عليه وآله آن است كه به هدايت او مهتدي ميشود و به سيرهي او حر
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,
|