قاعده لطف و وجوب امامت
علي رباني گلپايگاني
|
اشاره: قاعدهي لطف، يكي از قواعد مهم كلامي است كه متكلّمان عدليه، بسياري از مسائل كلامي را بر اساس آن تبيين كردهاند. از ديدگاه متكلّمان اماميّه، امامت، از مصاديق اين قاعدهي كلامي است. آنان، اين مطلب را در كتب كلامي خويش مورد تحقيق قرار دادهاند. از سوي ديگر، از طرف مخالفان، اشكالاتي بر اين ديدگاه وارد شده است كه متكلّمان اماميّه به آنها پاسخ دادهاند اين نوشتار، در پي آن است كه نخست، تقرير روشني از قاعدهي لطف ارائه دهد، آنگاه چگونگي انطباق آن را بر مسئلهي امامت بيان كند، سپس اشكالاتي را كه بر اين مطلب وارد شده است، بررسي و تحليل كند.
مهمترين دليل عقلي متكلّمان اماميّه بر وجوب امامت، مبتني بر قاعدهي لطف است. قاعدهي لطف، يكي از قواعد مهم و اساسي در كلام عدليّه (اماميّه ومعتزله) به شمار ميرود. مسايل كلامي بسياري بر اين قاعده، استوار شده است. وجوب نبوّت، عصمت پيامبران، تكاليف شرعي، وعد و وعيد، از جمله مسايل كلامياي است كه از مصاديق و متفرعات قاعدهي لطف به شمار ميروند. متكلّمان اماميّه، بر اين عقيدهاند كه امامت نيز از مصاديق و فروع قاعدهي لطف است.
پيش از آن كه برهان لطف بر وجوب امامت را تقرير كنيم، لازم است به اختصار، با اين مهمّ قاعدهي كلامي آشنا شويم:
تعريف و اقسام لطف
متكلّمان عدليّه، عبارتهاي گوناگوني را در تعريف لطف به كاربردهاند.
برخي از اين تعاريف، چنين است:
1- شيخ مفيد، در تعريف آن گفته است:
اللطف ما يقرب المكلَّف معه إلي الطاعة و يبعد عن المعصية، و لا حظّ له في التمكين و لم يبلغ حدّ الاِلجاء؛(1)
لطف، آن است كه به سبب آن، مكلّف به طاعت نزديك، و از معصيت دور ميشود، و در قدرت مكلّف بر انجام دادن تكليف، مؤثّر نيست و به مرز اجبار نيز نميرسد.
2- ابواسحاق نوبختي، در تعريف لطف گفته است:
اللطفُ أمر يفعله اللّه تعالي بالمكلَّف لاضَرَرَ فيهِ يعلم عند وقوع الطاعة منه و لولاه لم يطع؛(2)
لطف، امري است كه خداوند، نسبت به مكلَّف انجام ميدهد و مستلزم ضرر نيست، و از وقوع طاعت از مكلَّف معلوم ميشود كه خداوند آن را در حقِّ مكلف، انجام داده است، و اگر آن لطف نبود، وي، اطاعت نميكرد.
3- قاضي عبدالجبار معتزلي، در تعريف لطف چنين گفته است:
إنّ اللطفَ هو كلُّ ما يختار عنده المرءُ الواجبَ و يتجنّب القبيحَ، اَو يكون عنده أقرب إمّا إلي اختيار [الواجب] أو إلي ترك القبيح؛(3)
لطف، عبارت است از آن چه انسان به سبب آن، فعل واجب را برميگزيند، و از فعل قبيح اجتناب ميكند، يا به انجام واجب و ترك قبيح نزديكتر ميگردد.
4- سيد مرتضي، در تعريف لطف گفته است:
إنّ اللطف ما دعا إلي فعل الطاعة. و يَنْقَسِمُ إلي ما يختار المكلّف عنده فعل الطاعة و لولاه لم يختره، و إلي ما يكون أقرب إلي اختيارها))؛(4)
لطف، آن است كه مكلَّف را به انجام دادن طاعت دعوت ميكند. لطف، بر دو قسم است: يكي آن كه مكلّف، به سبب آن، فعل طاعت را برميگزيند، و اگر آن لطف نبود، فعل طاعت را برنميگزيد، و ديگري آن كه مكلّف، به سبب آن، نسبت به انجام دادن طاعت، نزديكتر خواهد شد.
وي، سپس دربارهي جامع ميان اين دو قسم، گفته است:
و كلا القسمين يشمله كونه داعياً؛
برانگيزندگي نسبت به طاعت، هر دو قسم را شامل ميشود.
5- علامه حلّي نيز در تعريف لطف و اقسام آن، چنين آورده است:
مرادنا باللطف هو ما كان المكلَّف معه أقرب إلي الطاعة و أبعد من فعل المعصية و لم يبلغْ حدّ الإلجاء. و قد يكون اللطفُ محصِّلاً و هو ما يحصل عنده الطاعة من المكلَّف علي سبيل الإختيار؛(5)
مقصود ما از لطف، چيزي است كه مكلَّف با وجود آن، به فعل طاعت نزديكتر، و از فعل معصيت، دورتر خواهد بود. لطف، به مرز اجبار نميرسد. لطف، گاهي محصِّل است و آن، چيزي است كه به خاطر آن، فعل طاعت از مكلَّف و به اختيار وي، حاصل ميشود.
از عبارتهاي ياد شده، نكات ذيل به دست ميآيد:
1- لطف، در اصطلاح متكلَّمان، از صفات فعل خداوند است و به مكلّفان اختصاص دارد. به عبارت ديگر، موضوع قاعدهي لطف، مكلّف است.
البته، بايد توجه داشت كه متكلّمان، تكاليف را به دو گونهي عقلي و شرعي تقسيم كردهاند و موضوع لطف، تكليف به معناي عام آن است كه تكليف عقلي را نيز شامل ميشود. بدين جهت، تكاليف شرعي (وحياني) را از مصاديق لطف نسبت به تكاليف شرعي ميدانند:(6)
((التكاليف الشرعيّة ألطاف في التكاليف العقليه)).
2- لطف به ((مُقرِّب)) و ((محصِّل)) تقسيم ميشود. اثر و نتيجهي لطف مُقرِّب، اين است كه زمينهي تحقّق يافتن تكليف را از سوي مكلّف، كاملاً فراهم ميسازد. و شرايطي را پديد ميآورد كه مكلّف نسبت به انجام دادن تكاليف نزديكتر از وقتي است كه در حق وي لطف تحقّق نيافته است، هرچند به انجام دادن تكليف، نميانجامد، امّا در لطف محصِّل، تكليف، از مكلّف صادر ميشود.
3- جامع مشترك ميان لطف مقرّب و محصّل، اين است كه هر دو نقش داعويّت نسبت به تكليف را دارند، با اين تفاوت كه در لطف محصِّل، داعويّت در حدّي است كه به تحقّق تكليف ميانجامد، ولي در لطف مقرّب، به اين درجه نميرسد.
4- لطف اعم از مقرّب و محصّل، دو شرط عمده دارد: يكي اين كه نقش در ايجاد قدرت در انجام دادن تكليف ندارد؛ زيرا، چنان كه گفته شد، لطف، متفرع بر تكليف است و قدرت داشتن مكلّف بر انجام دادن تكليف، از شرايط عام تكليف است؛ يعني، تا فرد، قدرت نداشته باشد، مكلَّف نخواهد بود.
ديگري اين كه لطف، به مرز الجاء و اجبار نميرسد و اختيار را از مكلف سلب نميكند؛ زيرا، اختيار از ديگر شرايط تكليف به شمار ميرود. فلسفهي تكليف، امتحان و آزمايش افراد است تا بتوانند آگاهانه و آزادانه و با تحقّق بخشيدن به تكاليف الهي، استعدادهاي خود را شكوفا سازند و به كمال مطلوب دست يابند.
لطف و حكمت الهي
مهمترين برهان وجوب لطف برخداوند، مبتني بر حكمت الهي است؛ يعني، ترك لطف، مستلزم نقض غرض است كه با حكمت الهي منافات دارد.
توضيح اين كه به مقتضاي حكيمانه بودن افعال الهي، تكليف، بايد غرض معقولي داشته باشد، غرضي كه با هدف آفرينش انسان هماهنگ باشد. هدف آفرينش انسان، تعالي و تكامل معنوي است كه از طريق انجام تكاليف الهي به دست ميآيد. اكنون اگر انجام دادن كاري از جانب خداوند، بدون آن كه به مرز الجاء و اجبار برسد، در تحقّق هدف مزبور تأثير داشته باشد، انجام دادن آن، واجب و لازم خواهد بود؛ زيرا، فاعل حكيم، همهي تدابير معقول و ميسوري را كه در تحقّق هدف او دخالت دارد، به كار خواهد گرفت، و چون لطف، از جمله تدابير حكيمانهي معقول و ميسوري است كه در تحقّق يافتن هدف تكليف مؤثّر است، انجام دادن آن به مقتضاي حكمت، واجب و ضروري ميباشد.
محقّق طوسي، در عبارتي كوتاه، در اين باره گفته است:
((و اللطف واجب ليحصل الغرض به))
لطف، واجب است تا به سبب آن، غرض از تكليف حاصل شود.
ابن ميثم بحراني، برهان حكمت بر وجوب لطف را به صورت مشروح تقرير كرده و چنين گفته است:
اگر اخلال به لطف، جايز باشد، هر گاه فاعل حكيم، آن را انجام ندهد، غرض خود را نقض كرده است، ولي نقض غرض، بر حكيم محال است، پس اخلال به لطف نيز محال خواهد بود، بنابراين، انجام دادن لطف، به مقتضاي حكمت، واجب خواهد بود. وي، سپس در تبيين اين كه چرا انجام ندادن لطف، مستلزم نقض غرض خواهد بود گفته است:
خداوند، از مكلّف خواسته است كه طاعت را برگزيند. بنابراين، هر گاه بداند كه مكلَّف، طاعت را انتخاب نخواهد كرد يابه انتخاب آن نزديك نخواهد شد، مگر اين كه فعل خاصّي را در مورد او انجام دهد - با اين فرض كه نه انجام دادن آن فعل بر خداوند مشقَّت دارد و نه موجب نقص و عيب خواهد بود - به مقتضاي حكمت، انجام دادن آن فعل، واجب خواهد بود؛ زيرا، انجام ندادن آن، در فرض مزبور، كاشف از آن است كه خداوند، طاعت را از مكلَّف نخواسته است. در مقام تمثيل، همانند اين است كه فردي، واقعاً ميخواهد كه شخصي درمجلس ميهماني او حضور يابد، و ميداند كه تا مراسم و تشريفات خاصّي را انجام ندهد، وي، به مجلس ميهماني او حاضر نخواهد شد، واز طرفي انجام دادن آن تشريفات، نه براي او دشوار است و نه موجب نقص و عيبي خواهد بود، در اين صورت، اگر آن عمل خاصّ را انجام ندهد، نقض غرض محسوب خواهد شد. از نظر عقلا، نقض غرض، سفيهانه است و مخالف حكمت به شمار ميرود، و چنين كاري بر خداوند متعال، محال است.(7)
اين استدلال، به گونههاي ديگري نيز تقرير شده است كه براي رعايت اختصار، از نقل آنها صرف نظر ميكنيم.(8)
برخي از محقّقان، در تبيين وجوب لطف، سخني دارد كه نقل آن را در اين جا مناسب ميدانيم:
دربارهي تشريع تكاليف ديني، سه فرض متصوّر است:
1- خداوند، تكاليف را تشريع و به مكلّفان ابلاغ كند و مقدمات و ابزار لازم براي انجام دادن آنها را در اختيار آنان قرار دهد، به گونهاي كه قدرت بر انجام دادن تكاليف را داشته باشند.
2- علاوه بر آن چه بيان گرديد، مكلّفان را در شرايطي قرار دهد كه جز انجام دادن تكاليف، راهي نداشته باشند؛ يعني، مجبور به عمل به تكليف گردند.
3- گذشته از ابلاغ تكاليف به افراد و متمكّن ساختن آنان برانجام دادن آنها، بدون آن كه آنان را بر انجام دادن تكاليف مجبور سازد، كارهايي را انجام دهد كه در رغبت و اشتياق آنان به رعايت تكاليف الهي مؤثِّر باشد، مانند اين كه برانجام دادن تكاليف وعدهي پاداش فراوان دهد، و يا آنان را بر مخالفت با تكاليف، به كيفرهاي سخت اخروي بيم دهد، و يا مجازاتهاي جاني و مالي دنيوي را مقرر كند.
از فرضهاي ياد شده، فرض دوم، از نظر عقل، مردود است؛ زيرا، با فلسفهي تكليف كه آزمايش انسانها و شكوفا شدن استعدادهاي معنوي آنان است، منافات دارد. فرض نخست نيز با جود و كرم الهي و نيز با حكمت خداوند سازگاري ندارد.(9) بنابراين، فرض درست، همان فرض سوم است كه مقتضاي قاعدهي لطف است.(10)
فاعل لطف
شكّي نيست كه لطف، از صفات فعل خداوند است و از حكمت الهي سرچشمه ميگيرد - چنان كه بيان گرديد - ولي فاعل مباشري آن، هميشه، خداوند نيست، بلكه گاهي فاعل مباشري و بي واسطهي آن، مكلَّفاناند. از اين روي، متكلّمان لطف را از اين نظر كه فاعل مباشري آن چه كسي است، به سه قسم تقسيم كردهاند:
1- لطف، فعل مستقيم خداوند متعال است، مانند تشريع تكاليف ديني، ارسال پيامبران، اعطاي معجزه به آنان، ارائه و نصب دلايل تكويني و عقلي بر توحيد و معارف الهي و نظاير آن.
2- لطف، فعل مكلّف در مورد خويش است، مانند تأمّل و نظر در دلايل و معجزات پيامبران و پيروي از فرمان آنان.
3- لطف، فعل مكلَّف در مورد ديگران است، مانند تبليغ احكام الهي به مردم از سوي پيامبران، و امر به معروف و نهي از منكر بر مكلّفان نسبت به هم.
مقتضاي لطف خداوند نسبت به مكلّفان، در مورد نخست، اين است كه لطف را انجام دهد، و در مورد دوم و سوم، اين است كه انجام دادن لطف را بر مكلّفان واجب كند. از آن جا كه در مورد سوم، نتيجهاي كه از انجام دادن لطف حاصل ميشود، به مكلّفان ديگر باز ميگردد و نه به فاعل لطف، مقتضاي عدل الهي، اين است كه به فاعل لطف نيز اجر و پاداشي برسد تا بروي ستمي روا نشده باشد.(11)
برهان لطف بر وجوب امامت
اينك كه با قاعدهي لطف آشنا شديم، لازم است به تقرير برهان لطف در مسئلهي امامت بپردازيم؛ يعني، قاعدهي لطف را بر امامت منطبق سازيم.
متكلّمان اماميّه، بالاتفاق، بر اين عقيدهاند كه امامت، از مصاديق لطف خداوند است، و چون لطف، به مقتضاي حكمت الهي، واجب است، امامت نيز واجب است. از طرفي، لطف امامت، از آن گونه الطافي است كه فعل مباشري و مستقيم خداوند است.(12) و از اين نظر، وجوب امامت، همچون وجوب نبوّت است.
بنابراين، در اين جا، دو مدّعا مطرح است: يكي اين كه امامت لطف است، و ديگري اين كه امامت لطفي است كه فعل مستقيم خداوند است، و تعيين امام بايد از جانب خداوند انجام گيرد.
آن چه اينك در پي تبيين آن هستيم، همانا، مطلب نخست است؛ يعني، تبيين اين كه امامت؛ لطف خداوند در حقِّ مكلِّفان است. از آن جا كه موضوع لطف، تكليف است، و تكليف به عقلي و شرعي (وحياني) تقسيم ميشود، لطف بودن امامت را ميتوان هم نسبت به تكاليف عقلي تبيين كرد و هم نسبت به تكاليف شرعي.
هر دوي اين تقريرها و تبيينها، در كلمات متكلّمان اماميّه يافت ميشود.
سيد مرتضي، در تبيين لطف بودن امامت چنين گفته است:
ما، امامت و رهبري را به دو شرط لازم ميدانيم: يكي اين كه تكاليف عقلي وجود داشته باشد، و ديگري اين كه مكلّفان معصوم نباشند. هر گاه هر دو شرط يا يكي از آن دو، منتفي گردد، امامت و رهبري لازم نخواهد بود.
دليل بر وجوب امامت و رهبري، با توجه به دو شرط ياد شده، اين است كه هر انسان عاقلي كه با عرف و سيرهي عقلاي بشر آشنايي داشته باشد، اين مطلب را به روشني تصديق ميكند كه هر گاه در جامعهاي، رهبري با كفايت و تدبير باشد كه از ظلم و تباهي جلوگيري و از عدالت و فضيلت دفاع كند، شرايط اجتماعي براي بسط فضايل و ارزشها فراهمتر خواهد بود، و مردم از ستمگري و پليدي دوري ميگزينند و يا در اجتناب از پليدي و تبهكاري، نسبت به وقتي كه چنين رهبري در بين آنان نباشد، وضعيّت مناسبتري دارند. اين، چيزي جز لطف نيست؛ زيرا، لطف، چيزي است كه با تحقّق آن، مكلّفان به طاعت و فضيلت روي ميآورند، و از پليدي و تباهي دوري ميگزينند، و يا اين كه در شرايط مناسبتري قرار ميگيرند.
پس امامت و رهبري، در حقِّ مكلّفان، لطف است؛ زيرا، آنان را به انجام دادن واجبات عقلي و ترك قبايح برميانگيزد و مقتضاي حكمت الهي، اين است كه مكلّفان را از آن محروم نسازد.
اين مطلب، از بديهيات عقلي است و اگر كسي آن را انكار كند، چونان فردي است كه منكر بديهيات شود، و شايستگي بحث و گفت وگوي علمي را از دست خواهد داد.(13)
همان گونه كه ملاحظه ميفرماييد، سيّد مرتضي، لطف بودن امامت را نسبت به تكاليف عقلي تقرير كرده است. شيخ طوسي نيز چنين روشي را برگزيده و گفته است:
دليل بروجوب امامت و رهبري، اين است كه امامت، در حق واجبات عقلي، لطف است؛ زيرا، اين حقيقت، بر همگان معلوم است كه انسانهايي كه معصوم نيستند، هر گاه رهبري با كفايت نداشته باشند كه معاندان و ستمكاران را تنبيه و تأديب كند و از ضعيفان و مظلومان دفاع كند، شر و فساد در ميان آنان گسترش خواهد يافت، ولي هر گاه رهبري با اين ويژگيها داشته باشند، وضعيّت آنان برعكس خواهد بود و خير و صلاح، در آن جامعه گسترش مييابد و شر و فساد محدود ميگردد.
علم به اين مطلب، از بديهيات است كه بر هيچ انسان عاقلي پوشيده نيست و هر كس آن را انكار كند، شايستهي بحث و گفت و گوي علمي نخواهد بود.(14)
ابن ميثم بحراني، برهان لطف بروجوب امامت را با توجّه به تكاليف شرعي تقرير كرده، و گفته است:
إنّ نصبَ الإمام لطف من فعل الله تعالي في أداء الواجبات الشرعيّة التكليفية، و كلُّ لطفٍ بالصفة المذكورة فواجب في حكمة الله تعالي أن يفعله مادام التكليف بالمطلوب فيه قائماً. فنصب الإمام المذكور واجب من الله في كلِّ زمان التكليف؛(15)
نصب امام، لطفي است از جانب خداوند در انجام دادن واجبات و تكاليف شرعي، و انجام دادن هر لطفي با ويژگي ياد شده، به مقتضاي حكمت الهي، واجب است. پس نصب امام از جانب خداوند، تا وقتي كه تكليف باقي است. واجب است.
وي، لطف بودن نصب امام نسبت به تكاليف شرعي را هم امري بديهي تلقّي كرده است؛ يعني، مطالعهي جوامع بشري و حالات مكلّفان، گوياي اين واقعيّت است كه هر گاه رهبري با كفايت و عادل، رهبري آنان را برعهده داشته باشد، نسبت به رعايت واجبات و محرّمات الهي، وضعيّت مناسبتري خواهند داشت و اگر چنين رهبري در ميان آنان نباشد، شرايط، برعكس خواهد بود. بدين جهت، در لطف بودن نصب امام عادل و باكفايت براي مكلّفان، جاي كمترين ترديد وجود ندارد.
برخي از متكلّمان اماميّه، بدون اين كه از تكليف عقلي يا شرعي سخني به ميان آورند، به تبيين لطف بودن وجود امام و رهبر عادل و با كفايت پرداختهاند و ياد آور شدهاند كه وجود چنين پيشوايي، در جامعهي بشري، نقشي مؤثّر و تعيين كننده در گسترش خير و صلاح دارد، چنان كه نبود چنين پيشوايي، زمينه ساز گسترش فساد و تباهي در جوامع بشري خواهد بود.
ابوالصلاح حلبي در تقريب المعارف و سديدالدين حمّصي در المُنقذ من التقليد و علاّمهي حلّي در كشف المراد و فاضل مقداد در ارشاد الطالبين، چنين روشي را برگزيدهاند.(16)
نكتهاي كه يادآوري آن در اين جا لازم است، اين است كه امامت و رهبري كه متكلّمان اماميّه به عنوان مصداق لطف الهي در مورد مكلّفان مطرح كردهاند معناي عام آن است كه شامل امامت و رهبري پيامبران الهي نيز ميشود. بنابراين، امامت به معناي خاص آن كه رهبري امّت اسلامي به عنوان خلافت و جانشيني پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله است، از مصاديق امامت و رهبري به معناي عام آن است. سيد مرتضي، دراين باره گفته است:
لا فرق بين أن يكونَ الرئيس الذي أوجبناه منبئاً يوحي إليه و متحملاً شريعةً و بين أن لا يكونَ كذلك... لإنا إنّما نوجب الرئاسة المطلقة(17)
در مورد پيشوايي كه ما آن را واجب ميدانيم، فرقي نميكند كه به وي وحي شود و صاحب شريعتي باشد ياچنين نباشد.
ابوالصلاح حلبي نيز مسئلهي وجوب رهبر در جامعهي بشري را - كه لطف خداوند در حقِّ مكلّفان به شمار ميرود - قبل از بحث نبوّت مطرح كرده است. وي، آن گاه به بيان شرايط چنين رهبري پرداخته، و سپس از نبوت و امامت، به عنوان دو مصداق آن ياد كرده و گفته است
و هذه الرئاسة قد تكون نبوةً و كلُّ نبيٍّ رسولٌ و إمام إذا كان رئيساً، و قد يكون إمامةً ليست بنبوّة(18)
اين رهبري - كه مصداق لطف و حكمت الهي است - گاهي در قالب نبوّت است، و هر پيامبري كه عهدهدار رهبري جامعهي بشري است، رسول و امام است، و گاهي به صورت امامت است بدون اين كه داراي مقام نبوّت باشد.
با توجّه به نكتهي ياد شده، روشن ميشود كه تكليف مورد نظر در اين بحث - كه امامت به عنوان لطف نسبت به آن به شمار ميرود - همان تكليف عقلي است. آري، در خصوص امامت به معناي خاصِّ آن، تكليف ميتواند عقلي يا شرعي باشد؛ يعني، امامت، هم لطف است نسبت به تكاليف عقلي و هم لطف است نسبت به تكاليف شرعي (وحياني).
پاسخگويي به اشكالات
بر برهان لطف بر وجوب امامت، از سوي مخالفان، اشكالاتي مطرح شده است كه متكلّمان اماميّه به آنها پاسخ دادهاند. در اين قسمت از بحث، به نقل و بررسي اين اشكالات و پاسخهاي آنها ميپردازيم.
قبل از نقل و بررسي اشكالات، يادآوري اين نكته لازم است كه اين اشكالات، عمدتاً، از طرف متكلّمان معتزلي كه قاعدهي لطف را قبول دارند، ولي امامت را از مصاديق آن نميدانند، مطرح شده است.
مخالفت كساني چون اشاعره كه اساساً به قاعدهي لطف معتقد نيستند، در اين مسئله، مخالفت مبنايي است و ما، در اين جا، با مُسلَّم دانستن قاعدهي لطف در بارهي وجوب امامت سخن ميگوييم. اشكالات منكران قاعدهي لطف، و بلكه منكران حسن و قبح عقلي را بايد در جاي ديگر مورد نقد و بررسي قرار داد.(19)
نكتهي ديگر اين كه اين اشكالات، به صورت مفصِّل، در كتاب المغني قاضي عبدالجبار معتزلي مطرح شده است و سيّد مرتضي در كتاب الشافي في الإمامة، به تفصيل، به آنها پاسخ داده است. پس از او، ديگر متكلمان اماميّه در كتابهاي كلامي خود، همه يا برخي از آنها را نقل و نقد كردهاند. ما، در اين بحث، با استفاده از اين منابع ارزشمند، اشكالات و ايرادات در باب تطبيق قاعدهي لطف بر امامت را بررسي خواهيم كرد.
اشكال نخست؛ مصالح مترتِّب بر رهبري، به معناي عام آن، كه مورد قبول عقلاي بشر است، مصالح دنيوي، مانند برقراري امنيّت و عدالت اجتماعي و حل و فصل مسايل و مشكلات مربوط به زندگي اجتماعي بشر است، در حالي كه قاعدهي لطف، مربوط به مصالح ديني است؛ يعني، آن چه موجب اين ميشود كه افراد، خدا را اطاعت كرده و از معاصي الهي بپرهيزند.(20)
پاسخ؛ در اين كه حكومت و رهبري عادلانه و با كفايت، زمينهساز آسايش و رفاه مردم و تأمين منافع و مصالح دنيوي آنان ميگردد، شكّي نيست، ولي برقراري عدالت و امنيّت در جامعه و دفاع از حقوق مظلومان و ضعيفان، صرفاً، منافع و مصالح دنيوي به شمار نميرود، بلكه از مهمترين مصالح ديني است. به نص قرآن كريم، يكي از اهداف بعثت پيامبران الهيعليهم السلام، برقراري عدل و قسط در زندگي بشر بوده است. ((ليقوم الناس بالقسط))(21) و اميرالمؤمنينعليه السلام فرموده است: از پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله شنيدم كه ميفرمود:
((هر امّتي كه از حقوق ضعيفان دفاع نكند و حق آنان را از توانگران بازنستاند، بهرهاي از قداست ندارد.(22)
اشكال دوم؛ استناد به سيرهي عقلا درباره اهميّت، و لزوم وجود رهبر در جامعهي بشري، به خودي خود، حجيّت شرعي ندارد، تا آن را مبناي وجوب امامت به عنوان رهبري ديني به شمار آوريم؛ زيرا، عقلاي بشر، چه بسا اموري را كه از نظر شرع پسنديده يا واجب نيست، پسنديده و واجب ميشمارند.(23)
پاسخ؛ ضرورت وجود رهبر در جامعهي بشري، صرفاً، يك امر عرفي و عقلايي نيست، بلكه سيرهي متشرعه نيز بر آن جاري بوده است. بدين جهت، مسلمانان، پس از رحلت پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله دراين باره كه جامعهي اسلامي به رهبري ديني نياز دارد، اندكي درنگ نكردند. ما، در بحثهاي گذشته، يادآور شديم كه يكي از وجوهي كه متكلّمان اسلامي بر ضرورت امامت به آن استدلال كردهاند، سيره و روش امّت اسلامي از آغاز تاكنون بوده است.
گذشته از اين، اصولاً، بحث كنوني، مربوط به اين نيست كه ضرورت حكومت و رهبري مورد اتّفاق عقلاي بشر است، بلكه بحث، در اين است كه تجربهي تاريخي به روشني بر اين حقيقت گواهي ميدهد كه وجود رهبري صالح و با كفايت در جامعهي بشري، نقش تربيتي فوق العاده دارد و جامعه را به سوي معنويّت و صلاح هدايت ميكند. در نتيجه، وجود چنين رهبري، مصداق لطف خداوند در حقِّ مكلفان است. اين كه عقلاي بشر نيز، پيوسته، به ضرورت وجود رهبر در جوامع انساني اهتمام داشتهاند، به دليل همين تأثير گذاري مهم و بيترديد رهبري صالح و با كفايت در حاكميّت خير و صلاح در جامعهي بشري بوده است.
اشكال سوم؛ اين مطلب كه وجود رهبر و پيشواي صالح و با كفايت در جامعهي بشري، از عوامل هدايت جامعه به سوي خير و صلاح است و امري است لازم و اجتنابناپذير، پذيرفته است، امّا از بديهيّات به شمار نميرود؛ زيرا، مورد اتّفاق همهي عقلا نيست و در ميان متفكّران وعقلاي بشر، كساني بودهاند كه حكومت و رهبري را مايهي شرّ و فساد دانسته و آن را نپذيرفتهاند. عدّهاي از خوارج و برخي از متكلّمان معتزلي، چنين ديدگاهي داشتهاند. در ميان امّتها و ملّتهاي ديگر نيز چنين ديدگاهي داشته است.(24)
پاسخ؛ ضرورت وجود حكومت و رهبري در جوامع بشري، چيزي نيست كه بتوان با مخالفتهاي برخي از خوارج ياكساني از معتزله آن را مورد ترديد قرار داد. با تأمّل در گفتار و دلايل مخالفان حكومت ورهبري، روشن ميشود كه آن چه موجب چنين برداشت نادرستي شده است، يكي فهم نادرست از ظواهر ديني بوده است مانند برداشت خوارج از ((لاحكم إلاّ للّه))، زيرا حكم را به زمامداري تفسير ميكردند چنان كه امام عليعليه السلام در رد سخن آنان فرمود:
((نعم لاحكم الاّ للّه لكن هولاء يقولون لا إمرة الا للّه، و لابدّ للناس من امير))(25)
آري، حكم مخصوص خداوند است، ولي ايشان ميگويند، زمامداري مخصوص خداوند است، درحالي كه مردم به زمامدار (بشري) نياز دارند.
و ديگر، تحليل نادرستي است كه از حكومتهاي خودكامه و مستبد شده است؛ يعني، حكم موارد و مصاديق نامطلوب حكومت و رهبري، به اصل اين مقوله سرايت داده شده است. چنين افرادي، گرفتار مغالطهي خاص و عام و مقيد و مطلق شدهاند، و حكم خاص را به عام سرايت دادهاند.
گواه روشن بر اين كه حكومت و رهبري، يكي از ضرورتهاي حيات اجتماعي بشر است، اين است كه كساني چون خوارج كه شعار ((لا حكم إلاّ للّه)) را سر ميدادند، در عمل، دست به برنامه ريزي و تنظيم امور و انتخاب رهبر زدهاند. گزارشهاي تاريخي نيز، هرگز، از جامعهاي خبر نداده است كه فاقد نظام سياسي و رهبري بوده باشد.
اشكال چهارم؛ چنين نيست كه امامت و رهبري براي همهي افراد بشر، لطف به شمار آيد؛ زيرا، در ميان انسانها، كساني يافت ميشوند كه اگر به
حال خود رها شوند، چه بسا بيشتر به رعايت احكام الهي اهتمام ميورزند تا اين كه از آنان خواسته شود از فردي خاص به عنوان رهبر جامعه پيروي كنند. حتّي ممكن است اين امر براي افرادي گران باشد و موجب تعدّي و طغيان آنان گردد. پس نميتوان امامت را مصداق لطف الهي دانست؛ زيرا، لطف، آن است كه در حقِّ همهي مكلّفان لطف باشد، نه در حق برخي از آنان.(26)
پاسخ؛ اگر چنين اشكالي برلطف بودن امامت وارد باشد، بر لطف بودن نبوّت نيز وارد خواهد بود؛ زيرا، چه بسا كساني، پذيرش رهبري پيامبران براي آنان سنگين بود، لذا به كفر و طغيان گرايش پيدا كردند. بويژه آن كه پيامبران، غالباً، از نظر زندگي دنيوي، در شرايط نامطلوبي به سر ميبردند، بدين جهت، اشراف و توانگران (مترفان)، از پذيرش رهبري آنان امتناع ميورزيدند.
حلِّ اين مشكل، به اين است كه نبوّت و امامت را با توجّه به ماهيّت نوعي بشر بسنجيم كه از اين نظر زمينه ساز هدايت و رستگاري و رشد و بالندگي بشر است، امّا چون علّت تامهي هدايت انسانها نميباشد، و بشر ميتواند در مقابل آن موضع مثبت يا منفي انتخاب كند، آنان كه گرفتار صفت استكبار و نخوت و غرور شيطاني گرديدهاند، نه تنها از چراغ هدايت نبوّت و امامت استفادهاي نكردهاند، بلكه بيش از پيش، به وادي ضلالت فرو افتادهاند. اين، انحراف نتيجهي سوء اختيار خود آنان است.
اگر وجود منحرفان و گناهكاران را ناقضِ لطف بودن امامت بشماريم، ناقض لطف بودن نبوّت، بلكه هر مصداق ديگري از لطف خواهد بود. اين، همان شبههاي است كه منكران اصل قاعدهي لطف نيز مطرح كردهاند، و طرفداران قاعدهي لطف، به آن پاسخ دادهاند. پاسخ آنان، همان است كه يادآور شديم؛ يعني، تبهكاري و انحراف اهل ضلالت و معصيت، ناشي از سوء اراده واختيار خود آنان است.
اصولاً، بايد لطفهاي نوعي و عمومي را از لطفهاي فردي و خاص، جدا ساخت. نبوّت و امامت، وعد و وعيد و امر به معروف و نهي از منكر و نظاير آنها، لطفهاي عمومي و نوعياند؛ يعني، اموري هستند كه با توجّه به ماهيّت و صفات عمومي بشر، ميتوانند زمينه ساز هدايت بشر باشند، ولي ممكن است در هدايت برخي از انسانها، لطفهاي ويژهاي نيز در كار باشد، اين لطفهاي خاص، نسبت به افراد مختلف، متفاوت خواهد بود. بحث كنوني ما، دربارهي چنين الطافي نيست.
اشكال پنجم؛ اگر امامت، لطف به شمار آيد، بايد عموميّت داشته باشد؛ چرا كه امامت - چنان كه گذشت - از الطاف عمومي است بنابراين بايد امامت را در حقِّ همهي مكلّفان لطف دانست، كه اگر تمايلات حيواني و شيطانيشان مانع نشود، از لطف امامت بهرهمند خواهند شد. لازمهي عموميّت لطف امامت اين است كه در حقِّ خود امام نيز لطف باشد، ولي اين فرض، باطل است؛ زيرا به تسلسل در امامت ميانجامد.(27)
پاسخ؛ موضوع لطف، مطلق مكلّف يا تكليف نيست، بلكه مكلّفي است كه زمينهي فساد و انحراف در او وجود دارد، و ميدانيم كه چنين شرطي در امام وجود ندارد؛ زيرا، يكي از شرايط امام، عصمت است. پس امام تخصّصاً، از قاعدهي لطف بيرون است و نياز نداشتن امام به امامي ديگر، موجب تخصيص در قاعدهي لطف امامت نخواهد بود. لطف نبوت نيز در حقِّ ديگران است، نه در حق خود پيامبر.(28)
اين شبهه، مانند شبههاي است كه برخي از فلاسفهي غرب بر برهان اثبات وجود خدا بر پايهي اصل عليّت و معلوليّت وارد كردهاند. آنان ميگويند اگر هر پديدهاي علّت و آفريننده ميخواهد، وجود خداوند نيز به علّت و آفريننده نياز دارد.
پاسخ اين شبهه، اين است كه خداوند، پديده يا معلول نيست كه به خالق و آفريننده احتياج داشته باشد. قانون عليّت، مربوط به موجودات ممكن الوجود و نيازمند است و واجب الوجود بالذات را شامل نميشود.
اشكال ششم؛ اگر لطف بودن امامت بدان جهت است كه در گرايش مردم به طاعت و دوري گزيدن آنان از معصيت نقش مؤثّري دارد، لازم است در هر شهر و دياري، امامي از جانب خداوند تعيين گردد، و لازمهي آن، تعدّد امام در يك عصر و زمان است؛ در حالي كه اجماع مسلمانان بر اين است كه امام، در هر زمان، يكي بيش نيست.(29)
پاسخ؛ تعدّد امام، با صفات ويژهاي چون عصمت، منع عقلي ندارد، ولي دليل نقلي و اجماع، بر وحدت امام دلالت ميكند. بر اين اساس، لازم است در هر شهر و دياري رهبر و پيشوايي الهي وجود داشته باشد، ولي امام الكلّ، يكي بيش نيست. او، افراد شايستهاي را به عنوان واليان و رهبران مناطق مختلف تعيين ميكند، در نتيجه، امام الكل، از دو طريق، به رهبري امّت اسلامي ميپردازد، يكي بيواسطه، و ديگري با واسطه. اين، روشي است كه در عصر پيامبران الهيعليهم السلام نيز به كار گرفته شده است. در ميان عقلاي بشر نيز همين روش جاري بوده است.(30)
اشكال هفتم؛ مقتضاي قاعدهي لطف، جز اين نيست كه امامت واجب است. اين قاعده، بر اين مطلب دلالت ندارد كه وجوب امامت، ((وجوب علي الله)) است، بلكه ممكن است وجوب علي الناس باشد؛ زيرا، فاعل لطف، گاهي خداوند است. مانند مبعوث كردن پيامبران، و گاهي مكلّفاناند، مانند امر به معروف و نهي از منكر، پس چه مانعي دارد كه لطف بودن امامت از قسم دوم باشد. بنابراين،، بر اساس قاعدهي لطف، نميتوان نظريّهي شيعه را در باب امامت اثبات كرد.(31)
پاسخ؛ بحث كنوني، ما در اين است كه امامت، مقتضاي حكمت و لطف خداوند است، امّا اين كه فاعل مستقيم آن، خداوند است يا مكلّفان، مسئلهي ديگري است كه بايد در جاي خود بررسي شود. از ديدگاه اماميّه، نصب و تعيين امام، فعل مستقيم خداوند است و امام، بايد از جانب خداوند معين شود؛ زيرا، چنان كه در بحثهاي آينده خواهد آمد، يكي از مهمترين صفات امام، عصمت است، و عصمت امام را كسي جز خداوند نميداند.
اشكال هشتم؛ به فرض قبول اين كه امامت لطف است، نميتوان وجوب آن را وجوب تعييني دانست؛ زيرا، وجوب تعييني لطف، در صورتي است كه لطف، جايگزين نداشته باشد، امّا ميتوان فرض كرد كه لطف امامت، بدل و جايگزيني دارد، بنابراين، وجوب آن، تخييري خواهد بود، مانند وجوب خصال كفّارات است، و اين، برخلاف مذهب اماميّه است.(32)
پاسخ؛ براي امامت نميتوان جايگزين تصوّر كرد؛ زيرا، امامت، چنان كه گذشت، يكي از نيازهاي جامعهي بشري است، و چيز ديگري نميتواند جايگزين آن شود. بدين جهت است كه هيچ جامعهاي رانمي توان يافت كه در آن، امامت و رهبري وجود نداشته باشد. اگر چه در صفات و خصوصيّات رهبر و شيوهي تعيين آن، اختلافاتي مشاهده ميشود، ولي در اصل ضرروت آن اختلافي نيست. لطف امامت، از اين نظر، مانند لطف معرفت، و لطف پاداش و كيفر است كه همهي معتقدان به قاعدهي لطف، قبول دارند كه آنها لطف معيَّناند و بدل و جايگزين ندارند.
ممكن است گفته شود: ((عصمت را ميتوان بدل لطف امامت به شمار آورد؛ زيرا، همان گونه كه لطف امامت، برانگيزنده به سوي طاعت و بازدارنده از معصيت است، عصمت نيز چنين است.))
پاسخ، اين است كه بحث ما، دربارهي مكلّفان غير معصوم است و امامت، در حقِّ چنين مكلّفاني، لطف است. آنان، معصوم نيستند تا گفته شود، عصمت جايگزين امامت است. با فرض معصوم بودن مكلَّف، موضوع مسئلهي لطف در باب امامت، منتفي خواهد شد.(33)
اشكال نهم؛ در صورتي ميتوان گفت، امامت لطف در حقِّ مكلفان است كه سبب اين باشد كه مكلّفان، طاعت رااز آن جهت كه طاعت الهي است، انجام دهند و معصيت را از آن جهت كه معصيت خداوند است، ترك كنند، درحالي كه برگزيدن طاعت و دوري از معصيت به خاطر وجود امام و رهبر مقتدر و مدبر، در حقيقت، به خاطر ترس از مجازاتهايي است كه در صورت تخلف، به دست امام بر مكلّفان وارد ميشود. بنابراين، امامت، اگر هم لطف باشد، لطف در امور دنيوي خواهد بود، نه لطف در امور اخروي و تقرب به خداوند.(34)
پاسخ؛ اوّلاً، اگر اين اشكال بر لطف بودن امامت، وارد باشد، بر ديگر اقسام لطف، مانند پاداش، كيفر، سلامتي، بيماري، توانگري، فقر،... نيز وارد خواهد بود؛ زيرا، همهي اين موارد، لطف در حقِّ مكلفان است، و در ايجاد انگيزه در آنان براي انجام دادن طاعات و ترك معاصي، مؤثِّرند، با اينكه مكلَّف، براي دريافت پاداشي يا فرار از عقوبت، طاعت را برمي گزيند و از معصيت پرهيز ميكند.
ثانياً؛ خوف از مجازات دنيوي يا اخروي و طمع در پاداشهاي دنيوي يا اخروي كه لطف در حقِّ مكلّفان است، از قبيل داعي بر داعياند؛ يعني، فرض، اين است كه مكلّف، به خداوند ايمان دارد و اطاعت از او رابرخود لازم ميشمارد، امّا ممكن است تحت تأثير غرايز و تمايلات واقع شود و به جاي اطاعت از خداوند، از نفس اماره و شيطان اطاعت كند. نقش لطف، در اين جا، اين است كه او را به اطاعت از خداوند برميانگيزد؛ يعني، او، اطاعت خداوند را برميگزيند، هر چند ممكن است اين گزينش، به خاطر به دست آوردن منافع دنيوي يا اخروي و يا رهايي از مضرّات دنيوي يا اخروي باشد.
آري، آن كسي كه ميخواهد به عاليترين درجات كمال راه يابد، بايد دراطاعت و بندگي، جز به رضايت خداوند نينديشد و حتّي از پاداش و كيفر اخروي هم چشم فرو بندد. البته، اين گونه افراد، بسيار اندك اند و نميتوان باچنين مقياسي دربارهي نوع مكلّفان سخن گفت. عبادت اين گروه، عبادت احرار و آزادگان است، در حالي كه عبادت ديگران، يا از قبيل عبادت تجّار و يا از قبيل عبادت بردگان است.(35)
اشكال دهم؛ هر گاه موضوع لطف در باب امامت، وجود مكلَّف غير معصوم است، بايد بتوان مكلَّفي را فرض كرد كه نه امام باشد و نه مأموم. مانند اين كه درعصر پيامبرصلي الله عليه وآله يا امام معصومعليه السلام، فرد معصوم ديگري هم وجود داشته باشد. شيعه، معتقد است كه امام حسن و امام حسينعليهما السلام در زمان امامت اميرالمؤمنينعليه السلام، از صفت عصمت برخوردار بودند و موارد ديگر...، در حالي كه اجماع امّت اسلامي، بر اين است كه هر مكلّفي، يا امام است و يا مأموم. بنابراين، قاعدهي لطف در باب امامت، با اجماع ياد شده، ناسازگار خواهد بود.(36)
پاسخ؛ وجه نيازمندي به امام، منحصر در لطف بودن امامت در انجام دادن واجبات و ترك محرّمات نيست تا محظوري كه گفته شد، لازم آيد، بلكه امامت، فوايد و آثار ديگري، مانند تعليم معالم دين و احكام شريعت و پيروي از او در مكارم اخلاق و سير و سلوك معنوي دارد. اين آثار و فوايد، برمواردي كه ذكر شد، ميتواند مترتّب باشد. بنابراين، نظريّهي لطف درباب امامت، مستلزم عقيدهاي برخلاف اجماع امّت اسلامي نيست.(37)
قاعده لطف و غيبت امام
اشكال يازدهم؛ اماميّه، به غيبت امام اعتقاد دارد و وجه غيبت را اين ميداند كه مكلَّفان به وظايف خود نسبت به امام كه اطاعت و انقياد از او و نصرت و ياري دادن او است عمل نكردند، بلكه در صدد قتل وي برآمدند. از طرفي، لطف بودن امام، مشروط به اين است كه امام در ميان مردم حضور داشته و دست رسي به او امكانپذير باشد. بنابراين، در عصر غيبت، لطف بودن امام در حقِّ مكلّفان، تحقّق نخواهد پذيرفت.
درست است كه سبب انتفاي لطف امامت در فرض مزبور، عصيانِ مكلَّفان است، ولي خداوند ميداند كه آنان عصيان خواهند ورزيد، درنتيجه، ثمرهي لطف بر وجود امام مترتّب نخواهد شد. هر گاه چنين باشد، انجام دادن لطف بر خداوند، واجب نيست. بنابراين، اعتقاد به غيبت امام، با لطف بودن امامت، سازگاري ندارد؛ يعني، لازمهي آن، اين است كه ايجاد امام از طرف خداوند، واجب نباشد و اين، برخلاف اعتقاد اماميّه در مورد وجوب امام در هر زمان است.(38)
پاسخ؛ اين اشكال، يكي از معروفترين شبهاتي است كه مخالفان بر عقيدهي شيعه در باب امامت وارد كردهاند. به گمان آنان، اعتقاد به وجوب امامت در هر زمان، از يك سو، و اعتقاد به جواز غيبت امام، از سوي ديگر، دو عقيدهي ناسازگارند، در حالي كه يكي از اساسيترين شرايط درستي يك عقيده، اين است كه در درون آن، ناسازگاري وجود نداشته باشد. به عبارت ديگر، انسجام و سازگاري، يكي از اساسيترين شرايط درستي يك نظريّه است. با دقّت كافي در اين مسئله، بيپايگي اين شبهه روشن خواهد شد. براي آن كه اين حقيقت، كاملاً، روشن شود، نكاتي را يادآور ميشويم:
1- چنين نيست كه وجود امام هرچند غايب، به هيچ وجه، در حقِّ مكلّفان لطف نباشد، زيرا، اعتقاد به اين كه امام اگر چه غايب است، ولي از گفتار و رفتار مردم آگاه است و اصولاً، غيبت او ،به اين صورت نيست كه در نقطهاي دور از مردم زندگي كند و از مردم به كلّي بي خبر باشد، ميتواند نقش مؤثِّري درگرايش انسانها به سوي فضيلت و معنويّت و دوري از تباهي و معصيت داشته باشد. پس وجود او، به خودي خود، لطف در حقِّ مكلّفان است، هر چند تصرّف او در امور و رهبري ديني و سياسي او، در فرض حضور، لطف ديگري است.
محروم شدن از اين لطف، ناشي از سوء رفتار مردم است و به امام يا خداوند متعال، باز نميگردد. محقق طوسي گفته است:
((وجوده لطفٌ و تصرّفه لطفٌ آخر و عَدَمُهُ منَّا)).(39)
2- لطف، در باب امامت، در حقيقت از سه لطف تشكيل ميشود:
الف) لطفي كه فعل خداوند است. آن، عبارت است از آفريدن امام و اعطاي منصب امامت به او.
ب) لطفي كه فعل امام است. آن، عبارت است از اين كه امام، منصب امامت را پذيرا شود و براي تحقّق بخشيدن به آن، آمادگي داشته باشد.
ج) لطفي كه فعل مكلِّفان است. آن، اين كه آنان، امامت امام را پذيرا شوند و از او اطاعت كنند و او را ياري دهند.
اقسام ياد شده بر هم ترتّب دارند؛ يعني، تا لطف نخست تحقّق نيابد، نوبت به لطف دوم نميرسد و تا لطف دوم تحقّق نيابد، لطف سوم تحقّق نخواهد يافت. بر اين اساس، از آن جا كه لطف سوم، فعل مكلفان است، آن چه به خداوند مربوط ميشود، اين است اطاعت از امام و ياري دادن او را بر آنان واجب كند. و چون فعل لطف بر خداوند واجب است، پس واجب كردن اطاعت از امام و ياري دادن او، مقتضاي لطف خداوند، و واجب است. از طرفي، اين تكليف، بدون اين كه امام را بيافريند و منصب امامت را به او بدهد، تكليف مالايطاق است. و اين نوع تكليف كردن، برخداوند محال است. بنابراين، فرض نيافريدن امام؛ خلاف موازين عدل و حكمت الهي است.
از طرفي، چنين نيست كه بر وجود امام غايب، هيچ گونه اثري از آثار لطف مترتب نباشد، پس نميتوان گفت: ((در چنين فرضي، لطف برخداوند واجب نيست.))
3- اصولاً، يكي از آثار حكيمانهاي كه بر وجود رهبران الهي، اعم از پيامبر و امام، مترتّب است، اتمام حجّت بر مكلّفان است. ممكن است همهي مكلّفان، نسبت به حجّتهاي الهي بر بشر، معصيت ورزند، ولي اين امر باعث نميشود كه آفريدن آن حجّت و فرستادن او به سوي مردم، بي فايده و لغو باشد؛ چرا كه اگر خداوند، حجّت خود را بر بشر تمام نكند، ممكن است آنان در مقام احتجاج بگويند:
((پروردگارا! اگر حجّت خود را بر ما تمام ميكردي، ما راه عبادت و بندگي را برميگزيديم)). (40)
قرآن كريم، دربارهي يكي از اهداف بعثت پيامبران، فرموده است:
((رسلاً مبشرين و منذرين لِئلاّ يكونَ للناس علي الله حجة بعدالرسل)).(41)
بحث دربارهي آثار و فوايد وجودي امام غايب، به فرصت و مجال بيشتري نياز دارد كه بالطف پروردگار، در آينده به صورت جامع الأطراف، اين مسئله را بررسي خواهيمكرد.
---------------
پينوشتها:
1) النكت الاعتقادية، ص 31.
2) الياقوت في علم الكلام.
3) شرح الأصول الخمسة، ص 351.
4) الذخيرة في علم الكلام، ص 186.
5) كشف المراد، ص 254.
6) همان، ص 273.
7) قواعد المرام، ص 117، 118.
8) ر.ك: الياقوت في علم الكلام؛ الذخيرة في علم الكلام، ص 193، 194.
9) زيرا مقتضاي جود و كرم خداوند اين است كه زمينههاي هدايت آنها را در حد عالي فراهم سازد، چنان كه مقتضاي حكمت خداوند اين است كه آنچه در تحقق غرض از آفرينش انسان و فلسفهي تكليف مؤثر است، به شرط اين كه به حد اجبار نرسد و با ديگر قوانين حكيمانهي الهي منافات نداشته باشد، را محقق سازد.
10) آية الله شعراني، ترجمه و شرح كشف المراد، ص 460.
11) كشف المراد.
12) ارشاد الطالبين، ص 178.
13) الذخيرة في علم الكلام، ص 409، 410.
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,
|