آنجا که قهرمانان پا پس کشیدند (یادداشت روز)
داستان دارد آن شب هراسانگیز که دشمنان پیامبر(ص) برای ترور او نقشه ریختند تا کار را تمام کنند. داستان دارد آن شب که خداوند نقشه سرّی کافران را برای پیامبر(ص) فاش کرد و حضرت ماجرا را با علی(ع) درمیان گذاشت. آن شب، داستانی بود در زمین و داستانی شد در عالم بالاتر. پس از آن چون و چرا که فرشتگان بر سر خلیفهاللهی انسان با خداوند کردند، اکنون پای آزمون در میان بود و خداوند صحنه را چنان چید تا فرشتگان به پاسخ سوال خویش برسند و راز پاسخ کوتاه خداوند برملا شود که «انّی اعلم ما لاتعلمون. همانا من چیزی میدانم که شما نمیدانید». آن شب بزرگ پا که نه، پر و بال جبرئیل و میکائیل هم به ماجرا باز شد. اگر حکیم میرفندرسکی میگوید «صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی» و دستکم برای خوبیهای زمینی، نمونه و مثالی در عالم بالاتر باید جست، آن شب روی زمین ماجرایی رفت که منحصر به زمین ماند و در عالم بالا تکرار نشد.
انسانها دو گروهند. گروهی قابل خرید و فروش و معاملهاند. برخی از اینها را میتوان با درهم و دینار و دلار خرید و فروخت و فقط نرخشان فرق میکند و برخی دیگر از همین گروه اول قابل خریدن و تملک هستند اما نه الزاما با پول و مال. خیلیها رام و خام و آدم دیگری شدند بیآن که دیناری بگیرند. بعضیها با جاه و مقام معامله شدند و دیگرانی با شهرتطلبی و سر زبانها بودن و به هر قیمت تحسین شدن. بعضیها را میشود با تملق و تعریف و تمجید چنان نرم کرد که رگ خواب خود را دست ستایندگان بدهند و بشوند آدم کوکی. سادهلوحی خواص که به تسامح میگوییم صرفا از سر بیخبری نیست بلکه هیجانهای ناسالم و حب و بغضهای نابجا و نخوت و تعصبهای باطل و لجاجتهای کور که با هم جمع میشود، از خواص به ظاهر زیرک، احمق تمام عیار میسازد و کاری میکند که در انظار عموم از جامه تقوا برهنه شوند و زشتیهای انباشته در قلبشان آشکار شود... اما این همه داستان انسانها نیست. انسانها دو گروهند و گروه دوم قابل خرید و معامله نیستند. نیستند چون خود را پیش فروش کردهاند. و چون قابل تملک از سوی ابوسفیانها و ابوجهلها و معاویهها و عمروعاصها نیستند، مغضوب همین جماعت میشوند. آنها مغضوبترین انسانها از نگاه طاغوتها هستند. بیشترین تهمت و ترور شخصیت و ملامت و سرزنشها متوجه همین بندگان محبوب خدا و مغضوب طواغیت است. امیرمؤمنان(ع) به تأسی از پیامبر اعظم(ص)، نمونه مثالی مردمانی است که پای سند معامله با خداوند را با جان خویش امضا کردهاند.
آن شب هولانگیز که داستان در داستان و گره در گره دارد، همین جا به اوج میرسد. جایی که خداوند ماجرای پیامبر و علی را با ماجرای جبرئیل و میکائیل تقاطع میدهد. و آنگاه که حقیقت آشکار شد، جبرئیل «حقالیقین» را به عنوان آیت الهی بر پیامبر اکرم(ص) نازل میکند که « و منالناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد. و از زمره مردم کسی است که جان خویش را در راه رضایت خداوند میفروشد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» (آیه 207 سوره بقره). کتاب «زندگانی امیرالمؤمنین علیهالسلام»- به قلم آیتالله رسولی محلاتی- از «ثعلبی در تفسیر خود، صفوری در نزهه المجالس، غزالی در احیاءالعلوم، جرزی در اسدالغابه، حموی در ثمرات الاوراق، ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و جمع زیاد دیگری در کتابهای خود» روایت میکند که مقارن گفتوگوی رسول اکرم(ص) و امیرمؤمنان درباره ماموریت آن شب تاریخساز هجرت، ماجرایی میان جبرئیل و میکائیل اتفاق افتاد. آن هنگام خداوند به این دو فرشته مقرب وحی کرد که من در میان شما دو فرشته، پیوند برادری منعقد ساختم و عمر یکی را بیش از دیگری مقرر داشتم، اکنون کدام از شما زندگی و عمر بیشتر را به برادر خود ایثار میکند؟ هر دو در پاسخ، عمر بیشتر را برای خود اختیار نمودند! در این هنگام بود که خداوند فرمود «چرا مانند علیبن ابیطالب نشدید که من میان او و پیامبرم محمد(ص) برادری برقرار کردم و علی در بستر محمد خوابید و جان خود را فدای او کرد و زندگی خود را برای او ایثار نمود.»
30 نفر از علما و محدثین و تفسیرنویسان اهل سنت نقل کردهاند که آیه شریفه 207 سوره بقره در شأن علیبن ابیطالب علیهالسلام و ماجرای بیتوته کردن او بر بستر پیامبر نازل شده است. آنجا گفتوگوی کوتاهی میان پیامبر(ص) و علی(ع) رد و بدل شد. «یا علی درباره این ماموریت چه میگویی و چه میکنی؟». علی هیچ نپرسیده و چون و چرا نکرد؟ چرا! فقط یک سوال! «آیا با خوابیدن من بر بستر شما، شما به سلامت خواهید بود؟». چه شیرین بود پاسخ «آری» شنیدن و همان جا به سجده افتادن و شکر گفتن! همین! نه، جمله دیگری هم گفت تا سزاوار وحی الهی شود. «امض لما اُمِرتَ فداک سمعی و بصری و سویداء قلبی... ماموریت خویش را به انجام برسان، فدای تو باد گوش و چشم و سویدای قلب من! و به من نیز فرمان ده آنچه خواهی. و موفقیت من جز با خدا نیست.» لابد جناب حافظ لسانالغیب اجازه میدهد از قول او عرض کنیم «جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت- عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد» و؛ «فرشتهعشق نداند که چیست ای ساقی- بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز». به روایت تاریخ، محاصره کنندگان خانه پیامبر در آن شب هولانگیز، سنگها بر پیکر مردی که بر بستر خوابیده بود، زدند. اما علی بیتابی نکرد تا صبح. صبح اگر به ابوجهل، عقبة ابنابی معیط، ابی بن خلف، طعمه بن عدی و دیگر تروریستهای تنومند چاقو میزدی، خونشان نمیآمد؛ چندان که خشمگین بودند.
آن شب بزرگ و در آن پیچ بزرگ تاریخ، رسول خدا(ص) چون خواست از مکه عازم مدینه شود و هجرت آغاز کند، عبارتی فرمود برای همه آنها که سرنوشت تاریخ انسان را خدایی رقم میزنند. فرمود «یا علی تو را با خبر میکنم که خداوند بلندمرتبه اولیای خود را به اندازه ایمان و جایگاه دین آنان امتحان میکند. پس سختترین بلاها و آزمونها در میان مردم برای پیامبران است و سپس هر که به آنان شبیهتر و نزدیکتر است. ای فرزند مادرم! خداوند تو را امتحان کرد و مرا نیز درباره تو امتحان کرد با همان امتحان که خلیل خود ابراهیم و اسماعیل ذبیح را آزمود. پس صبور باش و بردبار که همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است» و سپس علی را به سینه خود چسباند.
رسول خدا(ص) جان خویش، علی(ع) را بارها به سینه خود فشرده بود. 10 سال بعد، زمان آن بود که پیامبر(ص) بر سینه امیرمؤمنان جان به جان آفرین تسلیم کند و روحش به ملکوت اعلا پر بکشد. امیر مؤمنان در خطبه 197 نهجالبلاغه روایت میکند که «و لقد قبض رسولالله صلیالله علیه واله و انّ راسه لعلی صدری... پیامبر خدا جان به جان آفرین تسلیم کرد در حالی که سر او بر سینه من بود. پس چه کسی از زنده و مرده به او سزاوارتر از من است. بر مبنای بصیرت حرکت کنید و نیتهای خویش را در جهاد با دشمنانتان خالص نمایید که به خداوند بیهمتا سوگند من بر جاده حقم و آنان بر لغزشگاه باطل». شروع همین خطبه شریف روایت داستان «مواسات» علی با پیامبر است برای آنها که نمیدانند و آنها که میدانند و کتمان میکنند. «همانا امانتداران از میان اصحاب محمد(ص) میدانند که من حتی برای ساعتی از فرمان خدا و پیامبر او سرپیچی نکردم. و همانا در موقعیتهای متعدد که قهرمانان به عقب برمیگشتند و پا پس میکشیدند، من با جان خویش با پیامبر مواسات کردم و یاری او نمودم؛ با شجاعتی که خداوند به واسطه آن مرا گرامی داشته است.» علی، فدایی و پیشمرگ پیامبر بود و در این پاکباختگی نظیر نداشت. او مولا شد چون رسم ولایت را با مولای خویش تمام کرده بود.
مردی با چنین شرح صدر و استقامت، به شگفت میآمد آن هنگام که بیطاقتها را میدید. به طلحه و زبیر پس از بیعتشکنیشان فرمود «لقد نقمتما یسیراً. به امری ناچیز، نارضایتی و خشم نشان دادید و امور بسیاری را برعهده تاخیر نهادید. آیا به من نمیگویید در چه چیزی حق داشتید که شما را از آن بازداشتم یا در کدام سهم و بهره، خود را بر شما ترجیح دادهام؟ ... به خدا سوگند مرا در امر خلافت هیچ رغبت و در امر ولایت هیچ سودی نبود اما شما مرا به آن خواندید و وادار به پذیرش آن کردید (و حملتمونی علیها)... خداوند دلهای ما و شما را به سوی حق برگرداند و به ما و شما صبر الهام فرماید. رحمت خدا بر کسی که حق را دید و به یاری آن پرداخت و جور و ستم را دید و دفع کرد» (خطبه 205 نهجالبلاغه). و به برخی اصحاب ناهمراه پس از ماجرای صفین و حکمیت فرمود «نظر من و شما یکی بود همانگونه که میپسندیدم تا اینکه جنگ شما را خسته و ناتوان کرد. به خدا سوگند این جنگ برخی از شما را گرفت و برخی را باقی گذاشت اما همین جنگ دشمن شما را خستهتر و ناتوان کرد. من دیروز امیر بودم و امروز فرمان بر. و دیروز ناهی بودم و امروز نهی میشوم. شما ماندن و زندگی را دوست میدارید و بر من نیست که شما را به آنچه ناگوار میشمارید، وادار کنم» (خطبه 208).
او «شاه کلید» گشایشها و پیروزیهای شیرین را میشناخت و در تمام عمر شریف و پرمخاطره خویش به کارگشایی آن کلید بزرگ ایمان آورده بود. اما دریغ که ولی امر مسلمین پس از پیامبر اطاعت نشد حال که حکم الهی بود «ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا و رسول او و اولیالامر را اطاعت کنید و اگر در چیزی منازعه و اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول او برگردانید اگر که به خداوند و روز آخرت ایمان دارید» (آیه 59 سوره نساء). شاه کلید همه قفلها و گرههای سخت در نگاه امیر مؤمنان صبر بود و تقوا. «هرکس تقوا پیشه کند، سختیها و شداید از او دور میشود پس از آن که نزدیک شد؛ و امور پس از آن که به تلخی گرائید، شیرین میشود؛ و امواج بلا پس از آن که متراکم گردید، گشوده و شکافته میشود؛ سختیها بعد از مشقت، آسان میشود؛ و کرامت پس از قحطی باریدن میگیرد» (خطبه 198).
تاریخ، داستان دارد از لیلة المبیت تا یوم الغدیر؛ و از تدفین پیکر پاک پیامبر(ص) تا 30 سال بعد. اوج ماجرا آنجاست که وفا یا بیوفایی، راست قامتی یا سست عنصری، بر سر پیمان ماندن یا بدعهدی با مولا سر پیچ حوادث مهم، ریل تاریخ را تغییر داد. فردا روز نبی و وصیّ خداست، مقتدا و جانشین او که نجات بشر را به قیمت خون دل خوردن و پای خدا نوشتن تضمین کردند. و باید پرسید با وجود نزول وحی الهی در روز غدیر که «الیوم یئس الذین کفروا» کدام اتفاق تلخ باعث شد شیاطین در امت پیامبر(ص) طمع کنند؟ آیا جز این است که امت دچار اولیای گوناگون شدند و چشم از انگشت اشاره تنها ولیّ بر حق خدا برداشتند؟!
محمد ایمانی
منبع :http://www.kayhan.ir/920801/2.htm
:: موضوعات مرتبط:
***** تاریخ اسلام ***** ,
* بصیرتی ,
,